دشمن ایران, دشمن است نه دوست!

ملتی که همنشینی با دروغوندان را همازوری و پشت کردن به یاران را آزادگی بپندارد, به پایان خود رسیده است! پایان ما هنگامیست که نه فقط در برابر ضحاکیان جمهوری اسلامی, بلکه در برابر همه کسانی که به نام خمینی, مصدق, میرحسین و یا لنین کشورمان را ویران کرده اند, سکوت کنیم!

ما ایرانیان مدتهاست که در سایه سراب ها, از خود باخته برده بیگانگانی شده ایم. که خانه مان را ویران و مستانه جان و مالمان را به پیمانه زده اند. قرنهاست که دلخوش به قول و قرار دایی جان ناپلئونهای خود پهلوان پندار, آتش بیار بیگانگان شده ایم!

براستی چرا خود را به خواب زدن در برابر شاگردان شیخ خزعلی که با یاری انگلیس و سران وابسته برخی ایلات, خوزستان را عربستان نامید و در تلاش جدایی آن از ایران بود,

چرا سکوت در برابر حزب دموکرات کردستانی که برای تجزیه ایران در ادامه راه قاضی محمدی که با یاری استالین عملا بخش هایی از آذربایجان غربی و کردستان را از ایران جدا کرده بود, درهنگامه جنگ ایران وعراق پس از گرفتن قول “فقط خودمختاری” از فرقه رجوی در کنار آنها, جنایات “هیتلرکهای” پان عربیست حزب بعث, صدام حسین و طارق عزیز بر علیه کردها را فراموشی ماکیاولی کرده بود,

و چرا زانو زدن در برابر فرقه رجوی که روزی زیر عبای خمینی, سپس در آغوش صدام حسین و امروز همراه با نئوکانهای امریکا همواره در آرزوی هم آغوشی با لیلی قدرت به میهنفروشی مشغول بوده اند,

را اخلاقیات سیاسی برای رسیدن به راه آزادی مینامیم؟

گویا هرگز درس تاریخ را فرا نگرفتیم که چه بر سرمان آمد, هنگامیکه در فاجعه پنجاه وهفت در کنار دشمنان ایران, عربده زنان رضا شاه بزرگ و فرزندش آریامهر را که کشورمان را با عشق و اراده پولادین از نابودی, کودکانمان را از مرگ زودرس و زنان میهن را از قید تجاوز و بندگی نجات داده و زنجیرهای بردگی نظام ارباب و رعیتی را پاره کرده بودند, همان دو پادشاهی که مملکتی یا مردمی نود و نه درصد بیسواد را به یکی از مراکز آموزش و دآنش جهانی تبدیل و به یادمان آوردند که تاریخ ما با هجرت محمد آغاز نشده است را خائن, مستبد و نوکر بیگانه نامیدیم!

من میگویم زمان آن رسیده که سرهایمان را بالا بگیریم و بگوییم بس است! بیایید با گردنی افراشته خود را ایرانی بنامیم. زمان آن رسیده است که یوغ بندگی را از شانه هایمان و مهر تحقیر را از پیشانیمان پاک کنیم. بیایید به چاکری و بندگی پایان دهیم و سرور خود باشیم.

تازیان را بندگی آیین ما نیست، مارکسیسم دین ما نیست. آزادی و برابری را میتوان در عشق به میهن نیز جستجو کرد. افیونهای اسلام و مارکسیسم و غرب بزرگ بینی به ما تزریق شدند، تا نشئه باشیم و خود باخته.

بیایید پاک شویم. ایرانی شویم. نه پان ترک و پان کرد و نه جمهوری اسلامی. ساده و سربلند، ایرانی. آلت قتل خود را تیز نکنیم و در دست دشمن نگذاریم. ایرانی باشیم و از ایرانی بودن خود سربلند. اگر اکثریت نادانسته از ما بریده اند، بیایید قطره قطره جمع گردیم و دریا شویم و سیل آسا زباله های اسلام و استعمار را از سرزمین خود بشوییم.

بشود تا این گونه دلیر و تازه روی و شاد و خرم این همازوری را به بهترین شیوه به سرانجام رسانیم.

همازور بیم. همازور هما اشوبیم.

خسرو فروهر, هشتم تیر ماه ۲۵۷۹ شاهنشاهی ایرانی

این نوشته در نوشته ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.