به یاد آن رخش‌ها که امروز بی‌ سوارند

در طبرستانِ ایران زمین، کهن میهنِ اهورائی ما، هر سال با فرا رسیدن عاشورا و تاسوعا، به مانندِ دیگر گوشه‌های این گربهٔ در خواب، مردمِ آن دیار به یادِ در خون خفتن جگر گوشهٔ محمد، مراسم سوگواری را با تمامِ آن عشق جانگداز یک عاشق درگاه نبوت با شکوهِ هر چه بیشتر جانانه بر پا میکنند.

مورخ بنام تازی و اسلامی بلذری مینویسد: حسین بن علی هنگامی که به خواستگاری معشوقه خود چکامه سرای تازی ارینب میرود، و این بانوی تازی از او با ناز و عشوه می پرسد تو که هستی که برای وصال به من این چنین پا فرا نهادی که فرشتگان آسمان بر من رشک میبرند؟ حسین بن علی، آن کس عشق به او، امروز یاد سهراب و سیاوش را از خاطره نوادگان فردوسی زدوده است، چنین پاسخ داد:

” من آنم که به فرمانِ پدر، سایهٔ الله بر مسلمین، قهرمان جهاد طبرستان بودم. من شمشیر اسلام، از تبار قریش ام. ”

پیروزی این جهاد این بود که کاروانِ غم و محنت که پایان آن هرگز غروب خورشید را ندید، ماه‌ها نعمتهای نو شکفتهٔ این جهاد را به دیارِ مؤمنین میفرستاد و بازار های برده فروشان تازی پر از دخترکان ایران زمین کرد.

از آن روز دشمن به ما چیره گشت

که ما را روان و خرد تیره گشت

اگر روزی به هوای شیراز و عطر گلستان سعدی و نجوای عاشقانه حافظ به آن دیار رفتید، فراموش نکنید که قطره ای از اشک شوق این دیدار را هم نثار خاک تشنه استخر این کهن شهر ایران زمین کنید. استخر بارگه مریدان اشو زرتشت بود. اهورا خود آنجا خانه داشت و اهریمن را در آن دیار یاری نبود. نور آذر، این امشاسپند پاکی و راستی، چرا غ راه مردمان این ورجاوند شهر نیکان بود. فروغ جاودان خداوند جان و خرد آنچنان نورانی می تابید که گویی آریا بوم آزادگان محور آفرینش است و انگار جمشید هنوز شمشیر کیانی را با خود به گورستان فراموشی نبرده بود.

آنگاه که بخت از جمشید برگشت و ضحاک تازی بر ایران چیره گشت، آنگاه که پیکر زخمگین یزدگرد آخرین فرزند جمشید در آبهای خیانت در افق ظلمات از یادها رفت و نوبت به علی بن ابیطالب رسید که فریاد الله اکبر سر دهد، به ناگه استخر مانند پروانه ای که میداند زمستان فرا رسیده برای آخرین بار بال و پری کشید، نه باید بگویم که پرها کشید. مردمش ۳ بار قیام کردند و فریاد چو ایران مباشد تن من مباد سردادند و ۳ بار به یاد آریوبرزن نام خود را در خون شستند. علی این مرد خدا آنچنان شاه چراغ مردانگی استخر را چنان ویران کرد که سالها بعد به نام شیراز فرسخها دور تر شهری از نو ساختند.

آری، شیراز شهر عشق است و جایگاه سعدی و حافظ. گل سرخ فرهنگ و هنر ایران زمین، خفته بر روی خاکی که روزی زادگاه کورش و اردشیر بود. آریوبرزن در آن دیار گجستک اسکندر را سیاه چهره کرد و ابر بهاری بر پیکر یوتاب گریست. شیراز یادگار  آرزوهای کورش است. ولی شیراز امروز شاهد مرگ نوروز و تخت جمشید ( پارسه ) است.

مردم شیراز چراغ فرهنگ و هنر ایرانند. شیراز شهر سعدی و حافظ است. اما تازی پرستان شاه چراغ را گوهر شیراز می نامند. شیرازیان فرزندان خود را به این درگاه میبرند تا مرحمت این جگر پاره خاندان عشق و صفای علوی! هموار راه گشای زندگی فرزندانشان باشد!

از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

به یاد آن رخش ها که امروز بی سوارند، به یاد آریامهر که تا نفسی دارم، غم مظلومیت او را در دل خواهم داشت.

خرداد ماه ۲۵۷۰
خسرو فْرَوَهَر

این نوشته در نوشته ها ارسال و , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «به یاد آن رخش‌ها که امروز بی‌ سوارند»

  1. برزو می‌گوید:

    خسرو جان درود
    هر وقت به خانه می آیم به عشق برنامه های شما اول تلویزیون را روشن می کنم چه بسا که بارها از صمیم قلب به شجاعت و از خود گذشتگی شما آفرین گفته ام و خود را چقدر حقیر دیده ام من هم تحقیقاتی در زمینه تاریخ گم شده فاصله بین ساسانیان و هجوم عرب دارم که البته شاید در بعضی موارد با پسند شما سازگار نباشد اما کوشیده ام به اتکا مستندات تاریخی بعضی ابهامات همیشگی را روشن کنم آیا می توانم آدرس ایمیل شما را داشته باشم تا از این طریق فایل های نوشتاری و بعضی ارتباطات را ارسال کنم باسپاس پیروز باشید اهورامزدا یارتان

  2. باربد می‌گوید:

    بسیار خوشحال شدم و از شما سپاسگزارم.
    مانند همیشه استوار و گمان شکن باشید.
    خسرو گرامی ، بیش از آنچه گمان میکنید در ایران شناخته شده اید و تاثیر گذار.
    ولی امکانات و شرایط ایران به گونه ایی میباشد که کمتر کسی مجال و یارای تماس با شماست.
    الان ساعت چهار و نیم صبح به وقت ایران است و من جهت ارسال این پیام تا حالا بیدار مانده ام و ساعت شش و نیم صبح هم بایستی در محل کار خود ، کارت حضور بزنم.
    هدفم از بیان این مطلب بیان ارادت خود به شما و راه پرافتخاری است که آگاهانه برگزیده اید.
    به احترام شما و راه پرافتخارتان ، تمام قد در مقابلتان کرنش میکنم.
    سپاس
    آریابوم پاینده
    جاوید شاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.