انقلاب یا ضد انقلاب!

revolutionسالی دیگر گذشت, افسوس که این نوشته را باید باری دیگر در این سایت بگذارم!            روشنفکرانی که می‌بایست این ترس غریزی از تغییر و نو آوری را از ما بگیرند، بر عکس مدرنیته را غرب زدگی خواندند، آزادی زنان را فحشا، اصلاحات ارضی را نابودی کشاورزی و اقتدار ایران را نوکری. آن‌ها به جای این که به ما امید دهند، ترس ما را دامن زدند. دروغ گفتند و ما را فروختند. پیشرفت را بندگی خواندند و حماقت را روشنفکری.

آیا آنچه در ۱۳۵۷ اتفاق افتاد انقلاب بود یا ضد انقلاب؟ آیا ما براندازان جمهوری اسلامی ضد انقلاب هستیم؟

آیا احسان نراقی (پایان یک رویا) حق دارد که ایرانیان را از انقلاب بر حذر دارد؟ آیا اصلاح طلبان به ظاهر پشیمانی که امروز به نام درس عبرت گرفتن از ۱۳۵۷ صحبت از پرهیز از هر گونه انقلاب میکنند و سعادت ما ایرانیان را در یک اصلاحات تدریجی‌ از درون نظام می‌ بینند، را باید باور داشت؟

بر باور من در تاریخ معاصر ایران، ما با ۳ انقلاب و ۳ ضّد انقلاب روبرو بوده‌ایم ولی‌ از شناخت راستین این وقایع مهم تاریخی‌ بر باور من تا کنون پرهیز کرده ایم. عدم توجه بسیاری از به اصطلاح روشنفکران ایرانی‌ به ماهیت راستین نیرو‌های پیشرو و دشمنان مرتجع آنان، عدم شناخت درست از ۳ جنبش بزرگ پیشرو و نیرو‌های بازدارنده در برابر آن ۳ انقلاب راستین و استفاده ناا بجا از واژهٔ انقلاب برای تعریف جنبش‌های واپسگرا در ایران، نشان از یک گم کردگی اسفبار بایسته‌ها و شایسته‌ها در اندیشه ما ایرانیان می‌باشد، زیرا ما در تاریخ معاصر ایران با یک جنگ داخلی‌ بین این ۲ نیرو روبرو بوده و هستیم و افسوس که تا کنون بازنده بوده ایم.

اولین انقلاب تاریخ معاصر ما با شکست ایران در جنگهایش با روسیه و بیداری ایرانیان و آگاهی‌ آنان از عقب ماندگی هولناک کشور ما در برابر بیگانگان نطفه می‌گیرد، آن هنگامی که عباس میرزا به نماینده ناپلئون می‌گوید:

“ نمي دانم اين قدرتي که شما را بر ما مسلط کرده چيست و موجب ضعف ما و ترقي شما چه؟… اجنبي حرف بزن ! بگو من چه بايد بکنم که ايرانيان را هشيارنمايم.“

، ما شاهد آغاز بیداری دردناک ملتی هستیم که با سیلی‌ روسیه از خواب بیدار شده است. بیداری که از خود آگاهی‌ نبود، ریشه در اندیشه روشنگری خردمندی ایرانی‌ نداشت. بیداری به اجبار و جبر شکستی تلخ.
از آغاز طعمی تلخ داشت. باور به آن برایمان سخت بود. شاید به همین دلیل از ترکمن چای و گلستان تا فرار محمد علی‌ سلطان نزدیک ۸۰ سال با روشنی‌ها جنگیدیم، امیر کبیر‌ها کشتیم و در این میان خود را به خواب زدیم. به همین دلیل هم آن زمان هم که آخر سر به راه افتادیم و انقلابی شدیم، اجازه دادیم انقلاب مشروطه را سلطنه‌ها ودوله‌های قجری و پشم الدین آخوندک ‌ها با اولین بسم‌الله و اذان از ما بدزدند.
نیروی ارتجاع از تلخی‌ بیداری و ترس ما از تغییر بخوبی‌ سؤاستفاده کرد. با چهره خیر اندیشان و ریش سفیدان ما را دلداری دادند و فرزندان راستین انقلاب را کشتند و یا خانه نشین کردند.

نتیجه این ضد انقلاب همان شد که دیدیم چگونه کار به جایی‌ رسید که در سال ۱۹۱۹ ایران را ۳ خائن قجری به مبلغی اندک به انگلستان فروختند.

سستی اراده ما ایرانیان که ریشه در تلخی‌ بیداری نخستین ما داشت، پاشنه آشیل انقلاب مشروطه بود. ضد انقلاب مرتجعین آن را هدف گرفت و دیدیم که فرجام مشروطه چه شد.

مشروطه را مشروعه دزدید، ایران را به حراج گذاشتند و کم مانده بود که ایران را مانند بهار خسرو تکه تکه لقمه تازندگان بیگانه کنند.

در این هنگام رضا شاه بزرگ به صحنه سیاست ایران می‌آید. اراده پولادین این سرباز بود که نیروی متحرکه انقلاب دوم ایران شد. این رضا شاه بود که با انرژی خود به مردم ایران

اعتماد به نفس از دست رفته را باز پس داد. نعلین را توانی‌ نبود تا در برابر پوتین‌های سربازی ایران پرست راه ما را به خواب گاه برد و جادوی اذان گویان لالایی فراموشی ما شود.

فریاد رضا شاه طنین رسای خواستن‌ها بود. رضا شاه پیروزی اراده بر استخاره بود. در این انقلاب دوم، رضا شاه و یارانش موتور جهش بزرگ ایران به زمان حال بودند. ایران پیر و فرتوت جوان شد. پیروزی نزدیک بود.

استعمار که شکست نوکران خود را میدید این بار خود به کمک ارتجاع آمد. این بار ضد انقلاب با توپ و تفنگ اجنبی در شهریور ۱۳۲۰ به پیروزی رسید. پس از شهریور ۱۳۲۰ شاهد باز گشت نیرو‌های ارتجاع به صحنه سیاست ایران هستیم. آن‌ها که دشمن پیشرفت ایران در دوران رضا شاه بودند، سلطانه‌های قجری، خان‌های دوران ملوک ال طوایفی و اذان گویان عمامه به سر، این بار با کمک تفنگ روس و انگلیس خود را منادیان مدرنیته و دموکراسی‌ نامیدند.

ملتی که با فریاد رضا شاه از خواب بیدار شده بود، ولی‌ هنوز یاد خواب ۱۴۰۰ ساله داشت، سستی را به یاد داشت، اعتیاد و خماری را میشناخت. مواد فروشان این بار در لباس پزشکی‌ آمدند.

این نوکران بیگانه، این ضد انقلابیون این بار خود را در لباس دوست داران مدرنیته به ما جا زدند و افیون را به جای نوش دارو به ما قالب کردند. خودمان هم ته دل‌ میخواستیم. خسته بودیم از بیداری. سستی را بر تکاپوی دوران رضا شاهی ترجیح میدادیم. برایمان نعلین با نقش الله زیبا تر بود از پوتین‌های بی‌ قواره رضا شاه. آری از تغییر میترسیدیم، بیداری سخت است، بیکاری و خماری نیکو است، چه این بار روشنفکران ما ناماش را آزادی خواهی‌ گذشته بودند.

در این دوران از عوام فریبان و پوپولیست بت ساختیم. عربده را با نغمه ملی‌ گرایی اشتباه گرفتیم. به راستی‌ عربده زدن در خیابان‌ها چه راحت بود، احساس خوبی‌ داشتیم، نه؟ اشنا بود.

سال‌ها طول کشید که فرزند رضا شاه بزرگ بتواند سر از غبار جنجال‌های عوام فریبان بیرون آورد. کشور بیمار بود. این بیمار، در زنجیر ترس و سنت‌های آلوده گرفتار بود.

۷۰ در صد ایرانیان باور داشت که سرنوشتشان بندگی است. ارباب را خدا میدانستند، آخر عوام فریبان به اصطلاح ملی‌ خود مگر ارباب نبودند؟ مگر آن سید‌های دلسوز با ریش‌های سپید فتوا به بندگی نداده بودند؟ سر پیچی‌ از خواست الله تازی را که انسان را جایز نیست.

این بار تلخی‌ بیداری و سستی اراده همراه بود با زمزمه آلوده عوام فریبان، صدای ایران دوستی گم گشته بود در اذان خماری ها.

انقلاب سوم تاریخ معاصر این بار به ریشه قدرت نیرو‌های ارتجاع پرداخت. قدرت اقتصادی، اجتمایی‌ نیروهای بازدارنده را هدف گرفت. پایان فئودالیته و آزادی زنان میرفت تا کام ایرانیان مزه شیره و بوی تریاک ارتجاع را از یاد ببرد. ولی‌ ای وای که معتاد بودیم، به بدبختی عادت داشتیم، آخر با آن اشنا بودیم، خو گرفته بودیم. روز تازه برای ما بیگانه بود. خماری ۱۴۰۰ ساله را میشناختیم، به بوی گند مرده بودن عادتمان داده بودند. مرده پارست بودیم، گویا خود مرده بودیم.

در انقلاب نخست ما، این ارتجاع داخلی‌ بود که به جنگ انقلاب مشروطه رفت. بر باور من نقش مهم را کمتر بیگانگان بلکه از خود بیگانگان بازی کردند. بار دوم، زمانی‌ که این نیرو‌ها در انقلاب رضا شاهی شکست خورده بودند، اینبار این استعمار بود که علناً پا به صحنه گذاشت و با زور اسلحه انقلاب دوم ما را پایان داد. ولی‌ در ضد انقلاب سوم که بر ضد انقلاب سپید شاه و مردم شکل گرفت، آن هنگام که در این انقلاب سوم، محمد رضا شاه میرفت تا با آزادی دهقانان، زنان و کارگران ایرانی‌ کمر ارتجاع را بشکند، آن گاه که محمد رضا شاه پهلوی با سیاست خارجی‌ زیرکانه خود اجازه حمله مستقیم استعمار جهانی‌ را به کشور ما نمیداد، شاهد این شدیم که نیروهای باز دارنده در معجونی از ۲ ضد انقلاب پیشین، یعنی‌ تکیه به ارتجاع داخلی‌ با زور و پول استعمار به جنگ این انقلاب سوم رفتند. رادیو‌های بیگانه شیپور مرگ زدند، خمینی را با تبلغات کثیف خود آن مرگ آفرینان به کره ماه فرستادند، ولی‌ یادمان نرود نقش خود ما چه بود. اگر آنها کارگردان بودند، ما هم سیاهی لشگر خوبی بودیم.

۲۲ بهمن ۱۳۵۷ چیزی جز پیروزی سوم ضد انقلاب نبود. ضد انقلابی که بر ضد مشروطه جنگید، رضا شاه را به تبعید فرستاد، این بار از پاریس با الله اکبر ارتجاع سرخ و ملی‌ نمایان عوام فریب به ایران باز گشت. آواز آان را بیگانه خواند، رقصش را ما کردیم.

چرا باختیم؟ آسان بگویم، چون ناخود آگاه به باختن عادت داشتیم. ناخود آگاه از تغییر میترسیدیم. اعتیاد را ننگ می‌دانستیم ولی‌ ترک اعتیاد را مرگ میپنداشتیم.

روشنفکرانی که می‌بایست این ترس غریزی از تغییر و نو آوری را از ما بگیرند، بر عکس مدرنیته را غرب زدگی خواندند، آزادی زنان را فحشا، اصلاحات ارضی را نابودی کشاورزی و اقتدار ایران را نوکری. آن‌ها به جای این که به ما امید دهند، ترس ما را دامن زدند. دروغ گفتند و ما را فروختند. پیشرفت را بندگی خواندند و حماقت را روشنفکری.

پس از ۳ شکست این بار پس از ۳۴ سال بر این باور هستم، که زمان آن فرا رسیده است، که انقلابی‌ باشیم. امید‌های انقلاب مشروطه، اراده پولادین رضا شاه و مهر و دانش محمد رضا شاه میتوانند آذوقه راه ما در این انقلاب نوین باشند. اشتباه گذشتگان را تکرار نکنیم، چماق ارتجاع را به جای عصای دست انتخاب نکنیم، زیرا این چماق روزی بر کمر ما کوبیده خواهد شد. آغاز پیروزی خمینی در سال ۵۷ آن روزی بود که بهبهانی‌‌ها و طباطبایی‌ها را عصای دست انقلاب مشروطه کردیم. تیمسار رحیمی آن روز به قتل رسید که اذان زهر الود رادیو بی‌بی‌سی در خانه ما شاهنامه را خاموش کرد.

انقلاب همیشه خون ریزی نیست، انقلاب فرهنگی‌ رنسانس، انقلاب صنعتی اروپا خون ریز نبودند، انقلاب خواستن است، دانستن چه می‌خواهیم و آرزوی بهین شدن. پس رفت را، در چاهِ جمکران گم شدن را انقلاب خطاب نکنیم. با خطاب کردن ۱۳۵۷ به عنوان انقلاب مردم ایران را از تغییر نهراسانیم. انقلاب خوب است، ۱۳۵۷ ضد انقلاب بود. انقلابی‌ که آگاهانه جمهوری اسلامی را به زباله دان تاریخ پرتاب کند، انقلابی که نگذاریم توسط بد خواهان دزدیده شود نیکو است.

اگر انقلابی‌ باشیم، دیگر سخن گویان ما موسوی و کروبی‌ها نخواهند بود. بازرگان ها و سروش‌ها جایی‌ بین ما نخواهند داشت. زیرا ضد انقلاب که انقلابی نمی‌شود. دیگر تخت جمشید (پارسه) را به مدینه محمد فرزند عبدالله نمیفروشیم. بازرگانان هوس باز دبی با یک چک چند هزار دلاری یک شبه رهبر اپوزیسیون نمیشوند.

به امید انقلابی ایرانی‌، آزادی و سربلندی مردم کشورم، از شما سپاس گزارم که با من در این نوشته همراه بودید.

پاینده ایران

خسرو فَرَوَهر

آذر ماه ٢٥٧٢, در پیشواز بهمنی دیگر

این نوشته در نوشته ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.