فیلسوف خود خوانده ای به نام آقای حسین حاج فرج الله دباغ، شُهره به عبدالکریم سروش، که عنوان روشنفکرواندیشمنداسلامی را به دنبال نامش یدک می کشد، چند سالی است که زندگی در جهمنی را که معبودش خمینی با دست امثال همین دباغ ها( چه نام با مُسمّایی!»با کندن پوست هزاران ایرانی ساخته است،ظاهراً تاب نیاورده ناگزیر زندگی در سرزمین کفّار را مُرجّح دانسته تا با افاضاتی در حوزۀ دین و تاریخ وفلسفه ؛ از خود چهره ای هم کف با مارتین لوترآلمانی ساخته و ازاین راه ضمن تخدیر مغز های ناآگاه و بی تجربه ای که پای منبرش می نشینند، توانسته باشد ننگ آنچه را که ازنقشش در انقلاب فرهنگی با بستن دانشگاه ها به مدّت بیش از سه سال و اخراج بسیاری ازاساتید و دانشجویان و زندانی کردن شماری از آنان و حتا در مواردی به گلوله بستن معترضین داشته است، ازاذهان پاک کند و در عین حال وظیفه اش رانیز در گسترش رهنمودهای واپسگرایانه و بی مایه ی مرادش انجام دهد، اما از آنجا که به مصداق«از کوزه همان برون تراود که دراوست»، در تعریف و ستایش از خمینی، آنچه تراوید که در پستوی مغزش ازباب روشنفکری اسلامی داشت!
برخی ازما بدون آنکه به مفهوم واقعی روشنفکری توجه داشته باشیم، این انتساب را در باره ی کسانی می پذیریم که کمترین شایستگی واستحقاقی برای دریافت آن ندارند،چرا که روشنفکر(intellectual) کسی است که دردها و کمبودهای جامعه را به خوبی بشناسد و راه چاره و درمان کمی و کاستی ها را برای رسیدن جامعه به پیشرفت و تعالی و فرهنگی پویا و پیشرو به دور از هرگونه حُب و بُغض و جانبداری نشان دهد، روشنفکر انسان مداری است با افکار لاییک که مسایل جامعۀ خودی و جهانی و نیز نسبت به آرمانها و بایسته ها احساس مسئولیّت می کند و ایمانش را به هر بهانه با این و آن معامله نمی کند، روشنفکر با دغدغه های انسانی؛ اجتماعی؛ ارزشی؛ فرهنگی و سیاسی به موضع گیری در مباحث و مسایل حسّاس و مهم جامعۀ خویش و جامعۀ جهانی می پردازد و با ایده های سازنده و پیشرو؛ جامعه را به سوی تعالی و شکوفایی هدایت می کند، در فرهنگ مُعین نیز آمده است:«آنکه دارای اندیشه های روشن است و کسی است که دراموربا نظرباز و متجدّدانه بنگرد». برپایه ی چنین تعریفی از روشنفکری و روشنفکر، آیا محملی برای روشنفکربودن آقای دباغ آنهم با پسوند اسلامی که مکتبی جزمی و تعبّدُی است، خواهد بود؟
ایشان چندی پیش از این، مطالبی را خطاب به کسانی که به قول خودش دل پُری از اسلام و از قرآن و از پیامبر اسلام داشتند، به دفاع از تمدن و فرهنگ عرب در زمان یورش به ایران وپس از آن پرداخت واعراب را عرضه کننده ی معرفتی تازه وفلسفه ای پویا و عرفانی و تفکری والا به عالم و آدم بر شمرد و…- که این جانب در نوشتاری به تاریخ۲۸ اکتبر۲۰۱۷ در ردّ این خُزعبلات؛ زیر عنوان « آقای دکترحسین حاج فرج الله دباغ شُهره به عبدالکریم سروش، مغلطه می فرمایید» نوشتم،ایکاش دیگر نویسندگان آشنا به تاریخ و فرهنگ میهن ما نیزدرردّ سخنان بی پایه ی وی مطالبی می نوشتند، تا امربه ایشان مشتبه نشود که در شهر خفتگان وکوران بسر می برد و هرچه دل تنگ و واپسگرایش خواست بگوید، می تواند.
نامبرده اخیراً نیزدر یک سخنرانی گفته است :« درتاریخ ما خمینی یک چهره ی بی نظیر بود، خمینی با سوادترین رهبر این کشوربود، تاکنون از ایام اولیّۀ حکومت هخامنشیان پادشاهانی که ما داشتیم تا روزگارحاضر؛ هیچکس به لحاظ علمی به پایه ی او نمی رسد، چرا؟ برای اینکه خمینی فقیه درجۀ اولی بود، عرفان هم خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود، شاه ما شاه قبل از آقای خمینی کی بود؟ یک جوان ۲۰ساله که از سویس بلند شد آمد ایران پادشاه شد، بعداز پادشاهی اش که درس و مکتب و مدرسه ای نبود، قبلش هم چه بود، حداکثر یک دیپلم؛ اگردیپلم را هم می داشت، من خبر ندارم، سوادی نداشت پدر او که اصلاً شُهره است در بیسوادی . همین الآن هم بسیار کسانی که درخارج از کشور مُدّعی رهبری کشور هستند واقعاً انبان شان تُهی است و دست شان تُهی است و مغزشان تُهی است، آدم چگونه می تواند به این آدمهای تهی دست و تهی مغزدل به بندد[ چه از خود راضی!؟]، آخر شما یک چک خورده باشید بعد بیایید ادعای رهبری بکنید، یک چک که به خاطر شما درداخل ایران خورده باشد بیاید ادّعای رهبری بکند[ به پیروی از مراد و رهبرش که می گفت سیلی توی گوش این وآن میزنم، این جناب فیلسوف روشنفکر نیزبرای ادای منظورش ناگزیرشده است ازچک و سیلی برای بیان منظورش بهره بگیرد!]، چه خبره اگر اینها کسانی که آن دوران را دیدند می فهمند که اینها چقدر توخالی است [ هستند] و چقدر بی اساس است، فکر کردند اگر هرکس درخارج از کشور نشست و چند اعلامیّه داد می شود آقای خمینی که رفت توی پاریس[ خودش نرفت؛ بلکه بُردندش] نشست و چند تا اعلامیّه داد و بعدش هم سوار هواپیما شد[ کردندش] ورفت[ بُردندش] رهبر مردم شد».
اینها عین مطالبی است که بدون کم وکاست از گفتارمتفکر اسلامی آورده ام.این که می گوید در تاریخ ما خمینی یک چهره ی بی نظیر بود، جای کمترین شک و تردید نیست، چرا که درکشتن هزاران تن به سبک واتیکان نشینان سده های میانی ومصادرۀ بدون جهت اموال بسیاری ازمردم در پیروی از قضات دیوان بلخ به راستی بی نظیر بود تا جاییکه چنگیز و تیمور و آتیلا و هیتلر و استالین و صدام حسین و مائو و پُل پُت رهبر خمرهای سرخ کامبوج وبسیاری دیگراز این دست چهره های بی نظیر؛ در برابر او انوشیروان عادل بودند!
واما ازلحاظ علمی در زمینۀ فقه و عرفان وفلسفه؛ اینکه گفته می شود تعصّب در هر چیزی یا نسبت به هرکسی، چشم داوری منصفانه را کور و خرد بالنده را عقیم می کند، سخن به سزایی است که آقای دباغ دربرشماری فضایل خمینی درستی این گفته را تأیید کرده است! خمینی که عمری را درکسوتی بسر بُرده بود که ملازم با آشنایی به زبان عربی بود و با آنکه ۱۵ سال در کشور عراق بسر بُرده بود، زمانی که یاسرعرفات، به تهران آمد تا دیداری با خمینی داشته باشد و سهمی هم از گوشت انقلاب نصیبش شود، ناگزیر به حضور مترجم شدند( آخوند دعایی) تا سخنان یاسر عرفات را از برای رهبر انقلاب ترجمه کندو بالعکس! وانگهی فقه و عرفان؛ کدامین اقتضائات جامعۀ ایرانی را درسده ی بیست ویکم ، عصرپیشتازی دانش وپویایی را حل خواهد کرد؟ کدامین مشکل معیشتی مردم را با اعتقاد به این که « اقتصاد مال خراست» درمان خواهد کرد؟ خمینی نیامده بود که مسجدی ویا حوزه ای را دایر کند تا درآن جاها به تدریس فقه و عرفان و فلسفه به پردازد، او آمده بود تاسُکان ادارۀ کشوری با تاریخ چند هزارساله را با داشتن بزرگانی چون زکریا رازی، ابوعلی سینا، خیام، سُهرودی، ابوریحان ،حافظ، سعدی، فارابی و بسیاری دیگر از این دست بزرگان ونامداران؛ در دست بگیرد که گرفت، اما این جناب خود فیلسوف خوانده نمی داند که برای اداره ی کشورو سربلندی و تعالی مردمش به ویژه دراین بُرهه از زمان و پس ازآن؛ نیاز به انسانهای فرهیخته و آراسته به دانش پویا ومربیان لایق و شایسته و دولتمردان آگاه ودلسوز دارد، نه احکام فقهی خمینی و امثال او درباب چگونه به خلا رفتن ویا استبراء وغسل ارتماسی و از این دست احکام. او حتا سواد پارسی درستی هم نداشت، نگاهی به کلامش درسخنرانی ها نشان می دهد که این عالم بی نظیر تاریخ تا چه حد از سواد پارسی بی بهره بوده است!
بی مناسبت نیست با پوزش از خوانندگان ارجمند،به چند نمونه ازتراوشات مغزی مُراد آقای دباغ را عیناً از کتاب فقهی توضیح المسایل خمینی نقل کنم:
– مسألۀ۳۴۹: اگر انسان جماع کند و به اندازه ی ختنه گاه یا بیشتر داخل شود، درزن باشد یا در مرد[ به به ازاین افاضات!!!]، درقُبُل باشد یا در دبُر[!!!]، بالغ باشند یا نابالغ[!!!]؛ اگرچه منی بیرون نیاید هردو جُنُب می شوند.
– مسألۀ۳۵۰: اگر شک کند که به مقدار ختنه گاه داخل شده یا نه، غُسل براو واجب نیست.
-۳۵۱: اگر حیوانی را وطی کند[!!!]، یعنی با او نزدیکی نماید و منی از او بیرون آید غُسل تنها کافی است، و اگر وضو نداشته احتیاط واجب آن است که غُسل کند وضو هم بگیرد.
– مسئلۀ ۱۰۶و۱۰۷ و۱۳۴ و۲۰۶– کافر یعنی کسیکه منکر خداست یا برای خدا شریک قرار می دهد یا پیغمبری پیامبر اسلام را قبول ندارد. تمام بدن کافر حتی مو و ناخن و رطوبتهای او نجس است.[ با چنین دیدگاه فقهی دانسته نیست که آقای دباغ، مؤمن به رهنمودهای عالمانه ی چهره ی بی نظیر تاریخ، در سرزمین کفارکه به زعم خودشان از در و دیوارش کفر و معصیت و نجاست می بارد چگونه جا خوش کرده و حقوق استادیش ویا کمکهای مالی را ازدست کفار می گیرد و…!؟]، اگر چیزی داخل بدن شود و به نجاست برسد، درصورتیکه بعد از بیرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاک است، پس اگر اسباب اماله یا آب آن درمخرج غایط وارد شود، یا سوزن و چاقو و مانند اینها در بدن فرو رود و بعد از بیرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نیست.[ گویی اسمی از میکروب به گوش این جناب فقیه نخورده بوده است تا بداند که فقط کافی است جسمی به مخرج کسی برود و آلوده به برخی باکتری های مُضرنشود، جف الحُکم!].اگر کسی پشه ای را که به بدنش نشسته بکشد و معلوم نباشد که خون پشه است یا خون انسان، نجس می باشد.[ حال اگرآن شخص جای گزیده شده و خون را براساس دستور فقهی ایشان بشوید وپاک کند، دیگر جای نگرانی از جهت گزیدگی نخواهد بود!؟ بسیاری از مردم ما در سالهای پیش ازکشف داروی درمان بیماری کشنده ی مالاریا وسل و بسیاری از بیماری های دیگر؛ با نیش پشه مبتلاشدند وبه بستر بیماری افتادند و یا جان باختند، کسی که فقط ده باکتری را استنشاق کند می تواند آلوده شود، تا چه رسد به نیش پشه ].
– مسئلۀ ۴۳۵ – زنهای سیّده بعد از تمام شدن شصت سال یائسه می شوند و زنهاییکه سیّده نیستند بعد از تمام شدن پنجاه سال یائسه می شوند[!!!]
آیا این چنین دستورات فقهی ویا برخورداری ازعرفان و دانش فلسفه و چند غزل سُست سرودن، به درد راهبری مملکت می خورد؟ سُکاندار کشوری که دربرابر گزارش فرارمغزها بگوید: « بروند به جهنم، چند تا طلبه می آوریم وبا آموزش شش ماهه جای پزشکها را خواهند گرفت!» ویا دانشگاه هارا به مدت بیش ازسه سال با دست و مساعی شما آقای دباغ و جلال الدین فارسی (افغانی) قاتل وحسن حبیبی و شمس آل احمد و چندتن دیگربستن و نیمی از مردم میهن مایعنی بانوان را از حقوق انسانی شان محروم کردن وآنان را باشعار «یا رو سری یا توسری»به زیر چادر و چاقچور زمان قاجارها و پیش از آن بردن ویا پس ازآنهمه کشتارها ی جنون آمیز وبر خلاف موازین حقوق انسانها و مصادرۀ اموال مردم به بهانه ها و اتهامات واهی وترویج تفکری از این دست که اگر به دختران باکره ی زندانی محکوم به اعدام تجاوز نشود، در آن دنیا به بهشت خواهند رفت وایجاد آنهمه اختناق و بستن دهانها و شکستن قلمها و جنایات بسیار دیگرو آنگاه افسوس کنان که نشان می داد هنوز دو قورت و نیمی اش باقی است، بگوید:«که اگر ما انقلابی عمل کرده بودیم و چوبه های دار برپا می داشتیم، امروز گرفتاراین مخالفان، این روزنامه نگاران و این ملی ها ووو- نبودیم!». چه کسانی جزعقل باختگان ذوب شده در مکتب چنین کسی این چهره ی بی نظیر تاریخ (!) را الگوی خود قرار می دهد؟ آقای دباغ شما توضیح المسایل خمینی،کشف الاسرار وبا قرآن در صحنه این افقۀ الفقها را خوانده اید؟ آیا چنین موجودی با صدورچنین احکام فقهی؛ در خور دفاع است ویا کدامین راهبرد عاقلانه ای را درعرصۀ سیاست روابط خارجی که برخورداری از آن یکی ازعوامل بسیار مهم کشورمداری است، پیش پای حکومتگران پیروخود قرار داده است که شما نه تنها از او به دفاع برخاسته اید بلکه چیزی نمانده که بگویید فرشته ای بود که مکان درعرش اعلی داشت! آقای مُتفکر و فیلسوف، چیزی بگویید که بگنجد وبه ته ریش شما نخندند.
آقای دباغ، از برکتِ نفس نفیس و رهنمود های رهبرتان مردم ما به روز سیاه نشسته اند، دختر ۹ ساله را به شوهر می دهند ویا برده فروشی در میهن ما رواج پیدا کرده است و چه بسیار دختران و پسران هم میهن ما در دیگر کشور ها خرید و فروش می شوند تا جاییکه حسن عباسی صاحب دکترینال و معروف به کسینجر ایران!!! واز ذوب شدگان ولایت، خطاب به سید محمد خاتمی رییس جمهور وقت ودیگر سران رژیم، این رسوایی ها را که دستاورد شما و هموندان تان در برپایی چنین جنایتی در سرزمین ما ست،از بیخ گلو فریاد زد.
آقای دباغ، در بُحبوحۀ انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها به بیش از سه سال که به دستور خمینی صورت گرفت، در مصاحبه ای گفته اید:« از ابتدایی که فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاست و دانشجویان متعهّد و دور اندیش ما خواستار آن شدند که دانشگاه ها همگام با انقلاب اسلامی ایران حرکت بکنند، از همان ابتدا آنچه که در ذهن و ضمیر دانشجویان بود و خواست همه ی ملت انقلابی ما بود این بود که همه ی دانشگاه ها باید سراپا عطر و بوی گلستان اسلامی را به خود بگیرد و این گلستان مُعطری باشد که هر گاه جوینده ای وارد آن می شود از ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین بشود[ همچنانکه بوی دبّاغ خانه ها !ّ]، بنا براین از ابتدا هم که امام امّت هم فرمانی صادر کردند برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی؛ آنچه را که ایشان به ما توصیه کردند و امر کردند، همین بود که درهرچه اسلامی کردن فضای دانشگاه و پی افکندن یک بنیان الهی ما بکوشیم». [که کوشیدید، اما با همه ی این سخنان؛ زمانی که در خارج از کشورمورد پرسش و نقد قرار گرفتید، با سفسطه می گویید : من نبودم دستم بود – تقصیر آستینم بود، به راستی که سنگ پای قزوین نزد امثال شما کم می آورد !] .
خمینی در زمان صدور فرمان انقلاب فرهنگ اسلامی گفت:« آنکه می تواند مارا وابسته کند و در دامن امریکا و شوروی بکشد، دانشگاه است، برای اینکه همه چیز ما در دانشگاه است، همّت کنید همه باهم دانشگاه را اصلاح کنید، خطر دانشگاه از خطر بام [بُمب] خوشه ای بالاتراست». وشما هم طبق فرمان رهبرتان عمل کردید وجای کمترین حاشا ومغلطه و احتجاج نیز نیست، دکان تان را به بندید، آقای دباغ، آیا با واژه ی شرم آشنا هستید؟ کسی که با دانشگاهیان به مخالفت بر می خیزد ودربستن دانشگاه ها نقش ایفا می کند، آیا می تواند در مقولۀ روشنفکرقراربگیرد؛ آنهم با وجه تسمیۀ اسلامی!؟
به بیسوادی رضاشاه بزرگ، اشاره کردید، اگرچه سواد و دانش اکادمیک نداشت، اما به شهادت اسناد و نگاره ها؛ سواد خواندن ونوشتن داشت، اما همان انسان به گفته ی شما بی سواد، نخستین دانشگاه را درمیهن ما آنهم با همه ی تنگدستی خزانه برپا ساخت وشما به فرمان رهبرتان آن را بستید، شما و امثال شما کمترین حقوق مدنی را از برای مادران و خواهران و دختران خود قایل نبوده و نیستید، اما آن پدر و پسراز برای مادران و خواهران و دختران شما که نیمی از جمعیّت ایران را تشکیل می دهند، حقوقی در خور شأن یک انسان از برای شان قایل شدند و بسیار بسیار خدمات و کارهای شایسته و بایسته دیگر، اما شما با رهنمود ها و رهبری های مرادتان برای ایران و مردم آن چه کردید، جزکشتار و جنایت و سیه روزی؟
آقای حاج حسین دباغ، با چنین رفتاردُگمی که از خود نشان داده و می دهید،تردیدی نیست که اگراز پدر و مادریهودی یا مسیحی یا هندو یاوووبه دنیا آمده بودید، آنگونه دردرستی باورتان احتجاج می کردید که اینک! دست ازمشّاطه گری بردارید، ونمک بر زخم میلیونها هم میهن تان نپاشید. ک .هومان – ۲۰مارس۲۰۱۸