اعتراف اخیر اسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات رژیم ولایت فقیه، بار دیگر شکافهای درونی حاکمیت و بحران مشروعیت رأس آن را آشکار کرد. سخنان او که در فضای ملتهب و لرزان کنونی ایراد شد، نهتنها تلاش خاموش برای کنترل بحران را نشان میدهد، بلکه عمق نگرانی از فروپاشی انسجام داخلی نظام را نیز بازتاب میدهد.
در شرایطی که اعتراضهای اجتماعی و رویگردانی بخشهای وسیعی از جامعه از ساختار حاکم رو به گسترش است، اعتراف یک مقام امنیتی در این سطح درباره گسترش «حملات سیاسی علیه رهبری» خود یک شاخص مهم از مرحلهای است که حکومت در آن گرفتار شده است.
خطیب در اظهاراتش با تأکید بر اینکه «عمود و محور خیمه، رهبری است»، بهگونهای ناخواسته اذعان میکند که بنیان قدرت رژیم ولایت فقیه امروز بیش از گذشته هدف انتقاد و مخالفت قرار گرفته است. او هشدار میدهد که «دشمن تلاش میکند مقام رهبری را هدف قرار دهد»، اما آنچه او «هجمههای خصمانه!» مینامد، در واقع بازتاب نارضایتی فزاینده در داخل کشور و در میان نیروهایی است که روزگاری بخشی از بدنه همین حاکمیت محسوب میشدند.
این سطح از انتقادها و شکافها که آخوند خطیب میکوشد آن را به «نفوذیها» نسبت دهد، در حقیقت محصول سالها ناکارآمدی، فساد ساختاری، سرکوب و بحرانهای انباشتهای است که نظام قادر به کنترل آنها نیست. هنگامی که یک مقام امنیتی برای توجیه رشد اعتراضات سیاسی در داخل حاکمیت ناچار میشود به نظریه «نفوذ» متوسل شود، این خود گواهی بر بنبست سیاسی حکومت است.
وزیر اطلاعات خامنهای در بخش دیگری از سخنانش مدعی شد که سیاست آمریکا و کشورهای غربی از «براندازی» به «مهار با فشار فزاینده» تغییر کرده است. این ادعا در ظاهر تلاشی برای کاستن از وحشت درونی حاکمیت از چشمانداز سرنگونی است؛ اما در واقع بر تضاد بزرگی انگشت میگذارد: چرا رژیمی که ادعا میکند مورد محبوبیت جهانی قرار گرفته، نیازمند این همه «صیانت امنیتی» از اقوام و مذاهب است؟
پاسخ روشن است. آنچه خطیب «محبوبیت!» مینامد، تنها یک روایت تبلیغاتی است که هیچ سنخیتی با موقعیت واقعی جمهوری اسلامی در افکار عمومی جهان ندارد.
ادعای وزیر اطلاعات درباره اینکه «افراد مختلفی در خارج سازماندهی شدند و چون جایگاهی نداشتند، دشمن به داخل بازگشته» نیز دقیقاً از همین جنس است. این جمله بهوضوح نشان میدهد که هراس اصلی حاکمیت نه از اپوزیسیون خارج، بلکه از مردم داخل کشور و حرکتهای اعتراضی است که هر بار گستردهتر و رادیکالتر میشود.
در چنین فضایی، تأکید خطیب بر ضرورت افزایش نظارتهای امنیتی بر «اقوام، مذاهب و گروهها» چیزی جز اعتراف به شکنندگی انسجام داخلی نظام نیست. هرجا رژیم ولایت فقیه از «صیانت» سخن میگوید، منظور چیزی جز تشدید کنترل، سرکوب و گسترش فضای امنیتی نیست. به همین دلیل این سخنان را باید نشانهای از نگرانی عمیق حاکمیت از انفجارهای اجتماعی دانست.
از زاویهای دیگر، همین اعترافات نشان میدهد که خطوط دفاعی حکومت در برابر انتقادات سیاسی بهشدت فرسوده شده است. وقتی درون ساختاری که دههها بر محور «رهبر» تعریف شده، امروز بلندترین مقام امنیتی آن اعتراف میکند که حمله به این محور در حال گسترش است، در واقع تصویری از پایان یک دوره تاریخی ارائه میدهد. دورهای که در آن ترس و انفعال جای خود را به پرسشگری، اعتراض و عبور از رأس قدرت داده است.
چنین تحولاتی را نمیتوان با برچسب «نفوذ» یا «دشمن» توجیه کرد. جامعه ایران، بهویژه نسل جوان، نه از بیرون بلکه از دل واقعیات تلخ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به نقطه تقابل با ساختار حاکم رسیده است. این واقعیت اکنون آنچنان روشن است که حتی سردژخیمان امنیتی نیز نمیتوانند بر آن سرپوش بگذارند.
بنابراین، سخنان خطیب بیش از آنکه نشاندهنده قدرت دستگاه سرکوب باشد، آینهای از ضعف آن است. رژیمی که ستون اصلیاش زیر ضرب انتقاد و نارضایتی فرومیریزد، راهی جز پذیرش این بحران ندارد. اعترافات ناگزیر وزیر اطلاعات، بخشی از همین واقعیت تلخ برای حاکمیت است.



