در ساعات نخستین صبح یکشنبه ۱۱آبان ۱۴۰۴ پارک زیتون اهواز صحنه فاجعهای بود که نه تنها قلب هر انسانی را جریحهدار کرد، بلکه بار دیگر پرده از چهرهٔ کریه یک نظام سیاسی فروپاشیده و جنایتپیشه برداشت.
خودسوزی اعتراضی و جان باختن احمد بالدی، جوان ۲۰ساله و دانشجوی اهوازی، ایران را تکان داد. صحنههای خودسوزی او که نشان میدهد در همان وضعیت، گزمههای خامنهای به مادر وی هم حمله میکنند و احمد با سوختگی به دفاع از مادر بر میخیزد، قلب هر انسانی را جریحهدار میکند.
حادثه خودسوزی احمد بالدی، نتیجه یک نزاع شخصی نبود، بلکه حاصل برخورد مستقیم یک دستگاه سرکوبگر (شهرداری و نیروی انتظامی) با زندگی اقتصادی یک خانواده محروم بود. دکه اغذیهفروشی خانواده بالدی که بیش از ۲۵ سال با مجوز رسمی فعالیت میکرد و تنها منبع درآمد یک خانواده ۶نفره بهشمار میرفت، به بهانه طرحهای ساماندهی شهری و توسعه فضای سبز، بدون اخطار کتبی یا حضور مالک، مورد تخریب خشونتآمیز قرار گرفت.
جرم خانواده احمد این بود که در ایران ملاخورشده بهخاطر غارت مافیای خامنهای، یک دکهٔ کوچک و محقر داشت که با آن روزی ناچیز ۸ نفر را تأمین میکرد. اما مأموران وحشی ولایت به این دکه حمله کردند. احمد که میدید تمام دارایی خانواده لگدکوب سُم وحوش خامنهای میشود، از آنها مصرانه میخواهد که لااقل صبر کنند تا پدرش بیاید. او در مقابل حمله مزدوران به دفاع بر میخیزد و برای جلوگیری از تخریب دکه تهدید به خودسوزی میکند. اما به گفتهٔ پدرش، مزدوران سنگدل خامنهای با تمسخر به او میگویند: «بسوزان ببینیم چطور میسوزی!».
اوج سبعیت این صحنه زمانی رخ داد که احمد و مادرش برای جلوگیری از تخریب، داخل دکه تحصن کرده بودند. معاون شهرداری با خشونت فیزیکی، دست مادر احمد را گرفت و او را به بیرون پرتاب کرد. در این لحظه، احمد بالدی، با تنی که قرار بود در دفاع از مادر و نان خانوادهاش بسوزد، فریاد اعتراض برآورد. در کمال شقاوت، مأموران شهرداری، نه تنها از عملیات دست نکشیدند، بلکه در پاسخ به تهدید احمد مبنی بر خودسوزی، با تمسخر به او پیشنهاد فندک یا کبریت دادند. این بیتفاوتی حیوانی در برابر جان انسان، ماهیت نظام اداری و انتظامی تحت سیطره ولایت فقیه را افشا میکند.
تصور صحنههای دلخراش احمد بالدی با تنی بریان و لباسهای سوخته در حالی که مأموران همچنان بر آن بودند که او و مادرش را دستگیر کنند، نشان میدهد که در این ساختار اهریمنی، حفظ قدرت سرکوب بر حفظ جان شهروندان اولویت دارد.
مرگ احمد بالدی نتیجه مستقیم تبعیض سیستماتیک و سیاستهای سرکوبگرانه نظام ولایت فقیه بود. این نظام با تمرکز قدرت و ثروت در مرکز، در واقع به یک اشغالگر داخلی تبدیل شده است. این حکومت ضد ایرانی که میلیاردها دلار از ثروت مردم ایران را در پروژههای اتمی و موشکی و جنگافروزی به هدر داده است، حاضر نیست معیشت سادهترین اقشار مردم را تأمین کند و حتی از تخریب دکههای آنها نمیگذرد.
این رفتار بهشدت نکوهیده، این پرسش کوبنده را مطرح میکند که: آیا هیچ اشغالگر دیگری اینچنین با مردم ایران رفتار کرده است؟ نظامی که رفاه ملت را چپاول کرده و سپس برای از بین بردن تنها منبع درآمدشان، با شقاوت مأمورانش را میفرستد، جز یک رژیم اشغالگر چه نامی میتواند داشته باشد؟
این رویداد تکاندهنده و بازتاب آن در اهواز و ایران، چنان رژیم حاکم را هراسان کرده که رسانههای حکومتی، آژیرها را به صدا درآوردند. روزنامهٔ اعتماد نوشت: «وقتی مردم درگیر تأمین معیشت اولیه باشند هر رفتار تحقیرآمیز بهسرعت معنای نمادین پیدا میکند. یک اتفاق ظاهراً کوچک مانند برخورد مأموران با یک دستفروش یا جوان بیکار میتواند به یک انفجار منجر شود».
اما کار از این هشدارها گذشته است. پدر احمد، بعد از درگذشت دردناک پسرش اعلام کرد: «ما فاتحه خوانی نداریم جنازه تحویل نمیگیریم تا امینی و شمس (شهردار اهواز و یکی از مدیران جنایتپیشه) از این شهر بروند».
حکومت وحشتزده از پیامدهای احتمالی، ابتدا از سر تهدید وارد شد تا بلکه با نشان دادن چنگ و دندان جامعه عاصی را بترساند. اما پس از سخنان پدر احمد دنده عوض کرد و از ارعاب و تهدید به ترفندهای حیلهگرانه و مبتدل و حذف مهرههای دستچندم پرداخت تا با تاکتیک «سوپاپ اطمینان»، فوران خشم را مهار کند.
خودسوزی احمد بالدی، سند جنایت و بیعدالتی عریان یک نظام سیاسی است که معیشت، شأن و جان شهروندان را قربانی بقای خود میکند. این تراژدی، نماد ناامیدی و خشم فضای انفجاری ایران و هشدار جدی به حکومتی است که از حسابرسی گریزی نخواهد داشت.



