از گذشته تا کنون در ایران زمین؛ سرزمین داستانهای شگفت انگیز بوده است. به همین دلیل، قصهها و افسانههایی که مخصوص اقوامی با ریشههای کهن است، در فرهنگ ما وجود دارد. قصه ها و افسانه های ایرانی سرشار از معنا و زیبایی است و داستان شب یلدا هم از این قاعده مستثنی نیست. داستان شب یلدا یا همان شب چله از ماجراهای فولکلور و سنتی ایرانی است که نسل به نسل و سینه به سینه منتقل شده و تا به ما رسیده است. شب یلدا نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورها با مفاهیم صلح، دوستی و شادی همراه بوده است و می توان گفت شب یلدای ایرانی می تواند یک آیین بشردوستانه، حافظ صلح و در بستری از شادی و سرور در اقصی نقاط جهان مانا شود.
به گزارش راسخون، فرهنگ ایرانی همواره در تلاش بوده تا این گذرگاه دشوار زمستان را با جشن و گردهمایی همراه سازد تا دل ها از سرمای بیرون، گرم بماند. اهمیت یلدا در حفظ پیوستگی فرهنگی ایران، در توانایی آن برای پیوند دادن نسل های مختلف از طریق روایت ها، خوراکی های نمادین و آداب و رسوم مشترک نهفته است. از جمله داستان های کهن و دلنشین شب یلدا، قصه ای است که درباره ننه سرما روایت می شود. او که هر سال سرما را با خود به همراه می آورد، یکی از فرزندانش با نام چله کوچکه را در این شب نجات می دهد. سپس در شبی همزمان با پایان فصل پاییز به خانه اش باز می گردد، چای می گذارد و مشتاقانه انتظار آمدن عمو نوروز را می کشد تا او با خود بهار و تازگی را به ارمغان بیاورد.
روزی روزگاری، ننه سرما بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. ننه سرما آنقدر پیر بود که انگار روی تمام موهایش برف نشسته. این مادربزرگ در آسمان زندگی می کرد و دو پسر داشت که سرما را با خود می آوردند. یکی از آن ها چله کوچک و دیگری چله بزرگ. چلهی بزرگ مرد مهربانی بود که از روز اول زمستان، برای ۴۰ روز بر زمین حکمفرمایی می کرد؛ اما بعد از این که حکمفرمایی چله بزرگه تمام میشد، پسر دوم ننه سرما یعنی چله کوچیکه حکمرانی خود را بر جهان آغاز می کرد. او برعکس برادرش مهربانش، بدجنس و سرد بود و با خود، برف، یخ و هوای بسیار سرد می آورد. با این وجود، زمان فرمانروایی او کوتاه بود و تنها ۲۰ روز طول می کشید. با اینکه برادر بزرگتر به او می گفت که با دنیا مهربان باشد و اینقدر هوا را سرد نکند، گوش برادر کوچکتر بدهکار نبود. ادامه داستان شب یلدا این طور بود که بالاخره،یک روز حاکم دیگری آمد و چله کوچیکه را در یک کوه یخی زندانی کرد. ننه سرما خیلی غمگین شد. او به کوه رفت و با نفس گرمش برف و یخ را آب کرد تا پسرش را آزاد کند. او سرانجام در نبرد پیروز شد و توانست با آب کردن برف ها، پسرش را نجات بدهد. ننه سرما خوشحال و با آرامش تمام شروع به تمیز کردن خانه کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز آماده باشد. همان کسی که پیام آور بهار و سال نو است.
فیلم زیر: تولد میترا و قصه ننه سرما
www.youtube.com/watch?v=6dVwUEPGTJ0



