برنامه این هفته من در تلویزیون اندیشه:

آیا مسعود بهنود خواهان اعدام شاه بود؟ برای اولین بار اسنادی از سال های آغازین جمهوری اسلامی با نگاهی به مجلات ان زمان .
https://vimeo.com/130493856

این نوشته در برنامه‌های تلویزیونی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «برنامه این هفته من در تلویزیون اندیشه:»

  1. iranzad می‌گوید:

    حزب توده ایران چرا و به چه مجوزی در سال ۵۷ و ۵۸ از کسانی که مشکوک تصور میکرد دربازداشگاه های خود بازجوئی و آنها را شکنجه میکرد ؟؟!!
    برگرفته از مصاحبه جدید ” محمد مهدی پرتوی ” با نام مستعار ” خسرو ” رهبر تشکیلات مخفی حزب توده با خبرگزاری فارس در ۲۳/۳/۹۴
    این نخستین بار است که می‌خواهم دلیل دستگیری خود در سال 59 را افشا کنم. اواخر مرداد سال 59 در یکی از جلسات هفتگی با کیانوری، خدایی و هاتفی، کیانوری به من گفت
    یک مأموریت برای تو دارم.

    گفت یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضدانقلاب هست که اینها می‌خواهند در نمازجمعه بمب‌گذاری کنند.

    خُب قبلاً هم حزب به این قبیل جریانات نفوذ می‌کرد و به دادستانی خبر می‌داد، مثل جریان قطب زاده.

    کیانوری در این جلسه گفت من با آقای قدوسی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود صحبت کردم و به او گفتم ما این افراد را پیدا می‌کنیم و به شما می‌دهیم منتها چون شما درست بازجویی نمی‌کنید سرنخشان گم می‌شود و بقیه افراد آنها دوباره شروع به سازماندهی و فعالیت می‌کنند. آنها (قدوسی) گفتند مقدورات ما همین است چون ما نمی‌توانیم شکنجه کنیم و شکنجه از نظر قانون اسلام ممنوع است.

    کیانوری به قدوسی می‌گوید این مورد را تحویل ما دهید تا ما برای شما اطلاعات بگیریم. در این مورد خاص آقای قدوسی مخالفت نمی‌کند. سازمان هم این وظیفه را به گردن تشکیلات مخفی انداخت.

    حقیقت این است که اساسا این امور، با روحیات من سازگار نیست، اما سران حزب گفتند این کار عجله‌ای است و تا صبح فردا باید فرد مورد نظر دستگیر شود. همین الان بروید خانه این فرد را تحت نظر بگیرید؛ صبح فردا دادستانی او را دستگیر می‌کند و تحویل حزب می‌دهد.

    در مورد مکان نگهداری این فرد هم مطلبی بگویم. حزب به غیر از چاپخانه اصلی که در تهرانپارس بود و تجهیزات کاملی داشت، خانه برخی افراد را هم در اختیار می‌گرفت.

    زیرزمین منزل یکی از دانشجویان پزشکی که خودش و همسرش عضو حزب بودند را در نظر گرفتیم که دیوارهای آکوستیک داشت. از آن طرف هم به تیم تعقیب و مراقبت خبر دادیم بروند روبروی خانه آن فرد که تا صبح فرار نکند. ‌یک نفر را هم همراه ما کردند که کاراته کار بود و گفتند وقتی ضربه می‌زند، جایش نمی‌ماند. قرار بود او مسؤل بازجویی باشد.

    ** بیان برخی موضوعات شرم‌آور است

    یعنی در حقیقت وظیفه ما این بود که ما متهم را به روش خودمان بازجویی کنیم و اطلاعات بگیریم. ببینید ما به کجا کشیده شده بودیم. (بغض می‌کند)

    شاید خیلی‌ها دوست نداشته باشند این حقایق بیان شود چون شرم‌آور است ولی من می‌گویم که بدانید خود ما چه کردیم و به کجا کشیده شدیم.

    داستان عجیب و غریبی است. کیانوری با من در خیابان قرار گذاشته بود در حالی که در ماشین دادستانی بهمراه یکی از معاونین دادستان نشسته بود. مثلا من مسئول تشکیلات مخفی بودم. این‌قدر اوضاع بل بشو بود. این یکی از نمونه‌هایی است که نشان می دهد سازمان چگونه ضربه‌پذیر شد.

    به هر حال ما با 2 نفر از بچه‌های عضو تشکیلات و 3 نفر از پاسداران دادستانی به خانه آن متهم رفتیم و او را دستگیر کردیم.

    به اتفاق کیانوری که در ماشین دادستانی نشسته بود، به چهارراه قصر رفتیم. کیانوری با آن مسئول به داخل دادستانی رفت و قرارهایش را گذاشت. بعد از اینکه از دادستانی بیرون آمد به من گفت خودت با آنها هماهنگ کن و رفت.

    ما تا عصر آنجا منتظر ماندیم چون مثل اینکه اختلافاتی بین خود آنها برای تحویل متهم بود.

    درنهایت متهم را به همراه یک پاسدار تحویل ما دادند و گفتند ظرف 24 ساعت باید او را برگردانید.

    او را به همان منزلی که در نظر گرفته بودیم منتقل کردیم. دیروقت بود. شام خوردیم، هنوز بازجویی از متهم را شروع نکرده بودیم که یک عده پاسدار به داخل خانه ریختند. گویا یکی از همسایه ها به کمیته زنگ زده بود و اطلاع داده بود که اینجا رفت و آمد مشکوک صورت می‌گیرد.

    ما به پاسداران گفتیم مأموریت داریم. آن پاسدار همراه ما نیز برگه هویتش را نشان داد. گفتند اگر برگه مأموریت ندارید باید با ما بیایید. همه ما را به کمیته بردند. روز قبل کیانوری به من گفته بود برای این مأموریت باید اسلحه همراه داشته باشیم و چند اسلحه هم عقب ماشین گذاشته بودیم.

    ما را با همان ماشینی که آمده بودیم اسکورت کردند. من در ماشین از بچه‌ها خواستم از اسم مستعار استفاده کنند.

    در کمیته از ما پرسیدند که از کجا هستید؟ گفتیم مأموریت داشتیم. گفتند از کجا؟ گفتیم سری است و نمی‌توانیم بگوییم. پاسدار همراه ما با دادستانی تماس گرفت و آزاد شد اما ما را بردند به اتاقی که سلف سرویس بود و شام خوردیم. بعد رفتند ماشین ما را گشتند و وقتی اسلحه‌ها را پیدا کردند همه را زندانی کردند.

    24 ساعت آنجا ماندیم تا اینکه بعد ما را به اوین بردند. آنجا گفتیم ما از حزب توده ایران هستیم و حالا با افتخار نیز می‌گوییم که با دادستانی همکاری می‌کنیم و انتظار داریم شما با آقای قدوسی تماس بگیرید تا آزاد شویم.

  2. باربد می‌گوید:

    درود بر جناب خسرو گرامی ،
    برنامه جالب و تفکر برانگیزی داشتید، مثل همیشه.
    بازهم برنامه ایی که در خور شان و رسالت شما بود.
    راستی با اجازه شما در شبکه های مجازی گروهی با نام ” شکند گمانیک ویچار ” به راه انداخته ام و تلاش من و دیگر دوستان درج خبر و آگاهی هایی می باشد که پایبندی به نام گروه را نشان دهد.
    گزارشهایی گمان شکن درباره تاریخ و مذهب.
    دلیل شکست های تاریخی کشورم را ناآگاهی دینی و بعد از آن تاریخی میدانم و برروی این دو موضوع کار میکنیم.

    هدف از بیان این مطلب فقط این بود که بدانید تلاش و زحمات شما بسیار پر ثمر میباشد.

    آریابوم پاینده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.