آقای حاج فرج الله دباغ مغلطه می فرمایید!

نگاه کنید به سخنان سراسر کلپتره ی فیلسوف نوپردازاسلامی دربهمن ماه ۱۳۹۷ به نام حاج فرج الله دباغ، شُهره به عبدالکریم سروش، رییس جامعۀ دفاع از حقوق بشردرایران ورییس افتخاری فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر! که با پیشینه اش دراجرای فرمان ۲۳ خردادماه ۱۳۵۹ خمینی جهت برپایی انقلاب فرهنگی ضدّ حقوق انسانی، اتلاق چنین عناوینی نسبت به اویک شوخی بزرگ بیش نیست!

بنا به گزارش خبرگزاری پارس در ۱۷ شهریور۱۳۵۹ او در مقام سخنگوی شورای انقلاب شرم آور فرهنگی اعلام کرده بود: «دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی کشور تا تکمیل طرح بازگشایی دانشگاه ها تعطیل خواهد بود» که به دست وی همراه با چندتن دیگر، دانشگاه ها ومراکز آموزش عالی به مدت سه سال تعطیل شد و بسیاری از استادان شایسته ازکار برکنارویا همراه با بسیاری ازدانشجویان معترض روانه ی زندان شدند وبرخی دراین راه جان باختند.

نامبرده که خودرا فیلسوف ( دوستدار خرد) و متفکر و نظریّه پردازاسلامی می داند، طی سخنرانی در جلسه ای در سال گذشته(۱۳۹۸)، خمینی را باسواد تراز محمد رضا شاه، و دیگر پادشاهان ایرانی حتا انگلستان و فرانسه برشمرد ومقایسۀ خمینی با شاه را مانند مقایسۀ« عالم پاک» با«خاک» می گوید، اوهمچنین خمینی را یک نمونه ی بی نظیر در مقام حکومت داری می داند که به فضیلت شجاعت مُتّصف بوده است واز مردمی ترین رهبر کل تاریخ ایران بر می شمارد، اما همچنین می گوید: «بدکرداری های خمینی را ازمعلوماتش جدا کنید…»!

در دانش فلسفه،مبحثی است به نام علم اخلاق( moral)، که شجاعت رااز فضیلت وجُبن و بدکرداری را ناپسند وزشت می داند، با چنین تعریفی چگونه یک انسان بدکردار( حتا به گفته ی دباغ) می تواند ازفضیلت اخلاقی شجاعت برخوردارباشد!؟ آیا ایشان خودِ؛ سراز حرفش درآورده است!؟

کارلی چسمان( Carly chessman )، جنایتکار معروف امریکایی که در ماه می ۱۹۶۰ اعدام شد، در زندان دست به نوشتن چهار کتاب زد( دهلیزمرگ، تلاش برای بیگناهی، سیمای عدالت و او بچه ی یک قاتل بود) زد که مورد توجۀ افکار عمومی قرار گرفت وسناریوی فیلم ها ی سینمایی شد،اگرچه برپایه ی مطالب این کتابها حکم اعدام در بسیاری از ایالات امریکا موقوف گردید، با همه ی این حال به خاطر بد کرداری اش کسی ازبرای اوفضیلت اخلاقی قایل نشد، سهل است که اعدام گردید. یک انسان بدکرداربا همه ی کتاب خوانی ها وعرفان شناسی وتاریخ شناسی و…، به چه درد جامعه می خورد؟ که عدمش به زوجود.

می گوید:« آقای مهدی حایری یزدی، نوبت دوم که به دیدن خمینی رفته بود، به آقای خمینی گفته بود چرا اینهمه خونریزی؟ ایشان پاسخ داده بود: بروید به خدا بگویید که زلزله می فرستد، سیل می فرستد، این همه جانهارا می گیرد. یعنی به جان مردم بی اعتنا بود و این درعرفان است، متأسفانه عرفانی که مردم درآن جایی نداشتند».

آقای حاج دباغ، در توجیه دیدگاهش درباره خمینی، اورا به خاطر پاسخی که به مهدی حایری ازباب خونریزی هایش داده بود، دراین کارجنایت بار مُقتدی به اوامرخدا می داند، به بیان روشن تر اورا تلویحاً از انجام جنایات تبرئه می کند، اما گویی فراموش کرده است که در ابتدای هر سورۀ قران، و درادای نماز، ازخداوند با صفت «الرحمن والرحیم» یاد می شود که یقیناً منظورازبخشندگی برای گنه کاران از دید شرع است که بافرستادن سیل و زلزله از سوی خدا برسر هزاران مردم بی گناه به ویژه کودکان همخوانی ندارد، آقای حاج فرج الله دباغ ، در تأیید گفته ی نامعقول خمینی، نشان داد که ذهنش ازتحلیل چرایی درلزوم کشته شدن کودکان شیر خواره وکم سن وسال بیگناه از رهگذرارسال سیل و زلزله از سوی خدا عاجز است، گیریم که تمام مردان و زنان آن شهر وآبادی از گناهکاران بوده اند، کودکان شان از چه رو مستوجب عقوبت خواهند بود!؟ آنگاه به باور آقای دباغ، خمینی با چنین توجیهی دورازمنطق و شفقت؛ مردمی ترین و دانشمندترین رهبر و زعیم ایران می شود که از عهد هخامنشیان تا این زمان، کشورما به خود ندیده بود!

آقای دباغ، درمناظره ای با عبدالعلی بازرگان، دراجرای برنامه ای درbbc ، درحالیکه آیه های قرآن را اثر رویا های پیامبر اسلام می داند، دانسته نیست چرا درتأیید تلویحی از گفته ی خمینی، پای خدارا به میان کشیده است، آیا ایشان ازاین تفکرمُتضاد می داند که خودچه می گوید!؟ آری،جنایتکاران برای توجیه کارشان و هواداران آنان در جهت تطهیرمُرادشان همواره دست به دامان چنین مثالهای بی ربط وسفسطه آمیزمی شوند و از خدا مایه می گذارند ! ازآنجا که مردم ما ازهرطبقه با زبان عربی بیگانه اند، آقای دباغ مانند آخوندها با ادای عبارات عربی برگرفته ازآیات قرآن ویا روایات و احادیت توانسته است نزد طیفی از مردم ما به عرض اندام در عرصۀ دانشوری وفلسفه بافی به پردازد!

او درپاسخ به این پرسش که اگرهیچ اختیاری نداشته باشیم، بین شاه و خمینی کدامیک رابهتراست انتخاب کنیم؟ می گوید:« بنده سددر سد خمینی را انتخاب می کنم، برای اینکه خمینی مردمی ترین رهبری بود که درایران ظهور کرد، شما فقط کافی است که استقبال ازاو و بدرقه ازاو را وقتی که مُرد ببینید، مادرتاریخ ایران هیچ رهبری نداریم که اینطور دردل مردم جا داشته باشد، شاه که هیچ، پدرجدّشاه هم خواب اینجور پشتیبانی مردمی را نمی دیدند…خمینی با سوادترین رهبراین کشوربوده تا کنون، ازایام اولیّه حکومت هخامنشیان تا روزگارحاضر، دربین پادشاهانی که ما داشتیم، هیچ کس به لحاظ علمی به پای او نمی رسید، برای اینکه خمینی اولاً فقیه درجۀ یک بود، عرفان هم خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود، تاکنون هیچ کس به لحاظ علمی به پایه ی او نمی رسد، خمینی مرد شجاعی بود، او در کشتن مخالف؛ شیر بود»! (برای آگاهی بیشترازسخنان آقای دباغ، می توان به یوتیوب زیرعنوان «سروش و شاه و خمینی» مراجعه کرد تا کمترین تردیدی دردرستی نقل گفتاربی سروته ایشان نباشد).

از آنجا که سفسطه در مبحث علم فلسفه جایی روشن وغیر قابل انکاردارد، از این جهت شاید بتوان گفت که آقای حاج فرج الله دباغ، فیلسوف است،اما نمی توان ایشان را انسانی خردمند و روشنفکر به مفهوم راستین واژه شناخت، او زمانی که از مُرادش اینگونه به تعریف و تمجید می پردازد،یکباره قلم بُطلان برروی دانشمندان و بزرگانی چون زکریای رازی، ابوعلی سینا، خوارزمی،فارابی، خیام،فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ وشماری دیگرازبزرگان علم وادب می کشد وحتا کسانی ازنام آوران تفسیرگرقرآ ن از جمله زمخشری،طبری ،بیضاوی، امام محمدغزالی، فخررازی و شهرستانی رانیزناچیزمی پندارد ویا نادیده می گیرد! او کسی را دردانش و رهبری بی نظیر می خواندکه گفت:« اقتصاد مال خراست»! و باهمه ی اشتغال به طلبگی و آخوندی که شاه بیت تحصیلی این گروه؛ دانستن و تکلم به زبان عربی، یعنی زبان قرآن است وبا همه ی اقامت ۱۵ساله اش در نجف، دردیداربا یاسرعرفات، رهبر فلسطینیان، ازآخوند دعایی، خواسته شده بود مترجم سخنان آن دو باشد! اما شاه به دوزبان انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت.شاه به تاریخ ایران کاملاً آشنا وازاقتصاد و صنعت و سیاست خارجی به شهادت اسنادبه خوبی آگاه بود وبه بسیاری ازمزایایی که برای رهبری کشوردرراه پیشرفت و تعالی و ورود به دنیای تکنولوژی جدید و پیشرفته ضروری بود اشراف داشت به ویژه آن که مردم فریب(demagogue) نبود، اما خمینی با گفتن این جمله که:« من خدعه کردم» نشان داد که اگر مردمی به هواداری او برخاسته اند ، به خاطر وعده های دروغین اوبود.

شیفتگی بد دردی است، شیفتگی زایل کننده خِرد وانصاف است، دریغ که ماایرانیان همواره گرفتار این چنین فیلسوفان و نظریّه پردازان بوده ایم! وگرنه کار به اینهمه عقب ماندگی وبرپایی انقلاب مذهبی نمی کشید. به گفته ی بی سروته ایشان نگاه کنیدکه درهمین سخنرانی جایی خمینی را «بدکردار»ودرجای دیگر اورا «شجاع ومردمی» می خواند! که در مقولۀ شایسته اخلاقی این دوصفت دریک شخص همخوانی ندارد، چرا که درعلم اخلاق «شجاعت» از فضیلت و«بدکرداری» از رذالت است.

حزب اللهی ها وپیروان وهواداران خمینی، با ترورمخالفین انقلاب وآتش زدن محل کسب و کاربسیاری از مغازه داران وشرکتها و شعب بانکها و مؤسسات و هتل هاوسینماها و شایعه پراکنی ها وگرفتن چشم زهرازمردم وبا بهره گیری از سخنان فریبکارانه ی خمینی در پاریس اینکه هر کسی با هر عقیده و باور و مرامی؛ ازفردای سقوط شاه از آزادی کامل برخوردار خواهد بود ویا با وعده های توخالی آب و برق و خانه و بلیت اتوبوس رایگان و تبدیل زندانها به موزه وآزاد بودن بانوان دراختیار حجاب وودیگر وعده های فریبکارانه،با عمامه سیاهی که برسرداشت وبسیاری ازدرباغ سبز نشان دادنهای وی درجریان شورش ها چه درپاریس وچه روز ورودش به ایران درگورستان «زهرا» توانستند مردم را چه با وعده های توخالی (خُدعه) و چه با ایجاد فضای رُعب وتهدید و تروربه هواداری وپشتیبانی ازاو بکشانند.

استفاده ازعمامۀ سیاه درجامعۀ ما یعنی انتساب به خاندان پیامبراسلا م، ازاین روشواهد بسیاری دردست است که برخی شیّادان به خاطربهره وری ازمزایای آن در جامعۀ قشری مذهب ما، ازشال سبز ویا عمامه ی سیاه استفاده کرده اند ودرحلقۀ سادات درآمده اند. به گفته ی آیت الله احمد مصباح،و شماری دیگر،جدّ خمینی به نام «جیجال»، اهل ایالت «اوتار پرادش » یکی از ایالات هندوستان بود که ابتدا به عراق و سپس به ایران آمد و سکونت اختیار کرد، چون در ایالت مزبور مردم ازدستارسیاه استفاده می کنند، زمانی که نامبرده به ایران آمد بر این گمان شدند که جدّ وی ازسادات است و چون مورد احترام قرار گرفت وسیّد بودن خودراانکار نکرد واین دستار سیاه هندی برسربازماندگان آخوندی اش به صورت عمامه درآمد! درزمانی که دریافت شناسنامه اجباری شد، برادر بزرگ خمینی هویّت خودرا «هندی» اعلام کرد وچندتن از وابستگان او همچنان با نام خانوادگی هندی خوانده می شوند، که اگرچه دارای تبار هندی می باشند، اما سالهاست که از شهروندان ایرانی و به زبانی روشن تر ایرانی به حساب می آیند. همانگونه که غفاری ها و شیبانی ها و علم ها و…
زمانی که خمینی، در پی آن همه درِ باغ سبز نشان دادن ها؛ بر خرمراد سوار شد، گفت: خُدعه کرده بودم! وآقای دباغ، خدعه و فریبکاری را ازبرای مُرادش عین اخلاق پسندیده و شایسته می بیند واورا در کشتن مخالفینش حیوان درنده ای چون شیر می داند، که تحسین ازکشتن هرمخالف عقیدتی تا جایی که برای رسیدن به اهدافش از اسلحه استفاده نکند، تنها ازمغزی قرون وسطایی بیرون می ریزد، آقای دباغ نمی داند که کشتن مخالف عقیدتی،از بُزدلی و ترس است وگرنه کسی با چنان اوصافی که آقای دباغ از او یاد می کند و به پیشواز چند میلیونی او به هنگام ورودبه ایران ویا تشییع جنازه اش اشاره دارد، چه باک از چند سد مخالف عقیدتی تا نیازبه کشتن شان باشد؟ طبیعی است که با روش حکومتگری «النّصر بالرُعب»و تشکیل گروه های سرکوب با اختیارات بی حدّ و حصرو آتش به اختیار؛ وپشتیبانی های خارجی ازاو،چه آسان هرچنین رهبری می تواند جمع کثیری را پیرامون خود گرد آورد که البته نا آگاهی و ذهن آسیب دیده ی جامعۀ ما که با سخنان ونوشتارهای آخوندها وآخوند مسلکانی چون آقای دباغ طیّ سالیان درازتخدیرشده است، فراهم آوردن سیاهی لشکرکارچندان ناشدنی و به قول عوام درخیبرکندن نیست، همانگونه که هیتلردر آلمان وصدام حسین درکشورعراق واستالین درشوروی ومائو تسه تونگ در چین و درکره شمالی به رهبری کیم ایل سونگ و پسرش کیم جونک ایل ونوه اش کیم جون اوُن،دیده شده و می شود. چه خوب بود آقای حاج فرج الله دباغ ازمراسم استقبال مردم این کشورها ازپیکر بی جان استالین و مائو و کیم ایل سونگ و پسرش آگاهی می داشت ویا جمعیّت انبوه مردم آن سرزمینها را به هنگام حضور این رهبران در برابر مردم شان می دید.

نمی دانم آیا آقای دباغ درآن روز که جمعیّتی ازهرگوشه و کنار ایران در تشییع جنازه بانو«مهوش» خواننده ی کاباره ها به راه افتاده بودند به دنیا آمده بود یا نه؟به هر روی به ایشان توصیه می شود در صورتیکه شاهد آن تشییع جنازه نبوده است دراین باره تحقیق کند تا بداند که گرد آمدن انبوهی ازمردم مذهبی به دور خمینی، آنهم در فضایی آکنده ازتهدید و ترس و جاسوسی و پاچه خواری وخودشیرینی، کار ناشدنی و دور از انتظارنیست، اگر آقای دباغ مراسم تشییع کنندگان پیکر بی جان «مهوش» را ندیده و یا نشنیده، اجتماع عظیم هم میهنان میهن دوستش در مهرماه ۱۳۹۵ و مهرماه های دیگررا درپاسارگاد در پای آرامگاه کورُش بزرگ با همه ی بگیر و به بندها و راه بندان های نیروی انتظامی و تهدیدها را که از طریق رسانه ها دیده است که با صدایی رسا وپر هیجان دستجمعی می خواندند:« ایران وطن ماست – کورُش پدرماست»،را که دیده که اگر هرآینه ندیده باشد، به ایشان توصیه می شود ازطریق بسیاری از سایت های ایرانی به بیند تا از روی شیفتگی اینگونه ازبرای خمینی، که ایرانیان را به سیه روزی و نکبت کشانده است، سینه به تنور نچسباند وداغ بیشتربرقلب مردم ازهستی ساقط شده نگذارد،کسی که کلپتره گویی از ویژگی هایش بود، زمانی می گفت که ملت به خاطر هندوانه انقلاب نکرده که هندوانه ی ارزان بخرد و بخورد و زمانی می گفت: به این اندازه راضی نباشید که به شما مسکن می دهیم، اتوبوس و آب و برق و…را مجانی می کنیم و…

اگر خمینی تا پیش از سال ۱۳۵۶جایگاهی نزداکثریّت مردم جامعۀ ما می داشت، نیازی به ترور و آتش زدن سینماها و اماکن وموسّسات و شعب بانکها و تهدید و ترور نبود، به ویژه اینکه تا چندماه اول سال ۱۳۵۷ اکثریت مردم ایران اورا نمی شناختند.
من( نگارنده) زمانیکه هتل شاه عباس و چندین شعبه ی بانکها وبرخی مکان های دیگردر اصفهان به آتش کشیده شده بود، راننده ی نهادی که مدیرّیت آن با من بود، مردی مؤمن واهل محراب و منبربود وبه حج نیز رفته بود روزی هنگامی که مرا به خانه ام می بُرد، با لهجۀ شیرین اصفهانی پرسید: آقا این خمینی کیست و چه می گوید که هوادارانش همه جارا به آتش می کشند ومردم و کسبه هارا تهدید می کنند؟ گفتم: تو که مرتب جایت در مسجداست، چگونه خمینی را نمی شناسی!؟ گفت: آقا به همان مکه ای که مُشرف شدم این مرد را نمی شناسم و حتا این اسم را تا چندی پیش نشنیده بودم، پس از توضیحات من،زیر لب چند بد وبیراه نصیب خمینی کرد وساکت شد. دوسه روزبعد دوستی به دیدن من به اصفهان آمدومهمان من بود، روز جمعه ای بود گفت:دلم می خواهد مرا با خود به دیدن جاهای دیدنی اصفهان ببری، گفتم:با توجّه به حضور شورشی ها درخیابانها رغبتی به بیرون از خانه رفتن ندارم، پوزش می خواهم، به ویژه اینکه در چنین شرایطی رانندگی امکان ندارد، گفت: پیاده می رویم، هرجا که به جمعیّت برخورد کردیم، راهمان را عوض می کنیم،ناگزیر درخواستش را پذیرفتم و باهم از خانه خارج شدیم، در خیابان کمال الدین اسماعیل به گروهی از تظاهر کنندگان برخورد کردیم، جالب این بود که حاجی را پیشاپیش تظاهر کنندگان در حالیکه پلاکاردی از شعارخمینی رهبر ما، زندانیان سیاسی آزاد باید گردد را حمل می کرد، دیدم، راهمان را عوض کردیم و پس ازطیّ چند خیابان خلوت به منزل برگشتیم. بامداد روز بعد هنگامیکه این راننده مرا به محل کارم می بُرد، ازاو پرسیدم: حاجی تو که تا دوسه روزپیش خمینی را نمی شناختی، چگونه بود که دیروزپلاکاردی را حمل می کردی که نوشته شده بود خمینی رهبرماست!؟ با گفتن به بخشید؛ اتوموبیل را در کناری متوقف کرد وقرآن کوچکی ازجیب بغلی اش درآورد و گفت: به همین قران قسم که خمینی را نمی شناختم، پریروزدر مسجد جمعی دوروبر من را گرفتند و گفتند حاجی از تو بُخاری نمی بینیم، نکند طاغوتی باشی، و تهدیدم کردند و من ناچار شدم برای رفع خطر ازخودم و خانواده ام به آن صورت در آن تظاهرات شرکت کنم.

بگذارید به موردی دیگر اشاره کنم، چندماه پیش ازسقوط رژیم گذشته؛به ضرورتی خواستم چمدانی بخرم، پیاده براه افتادم وبه سوی مغازه ای که از پیش محل آن را می دانستم روان شدم،دیدم کرکره ی فلزی مغازه پایین کشیده شده است، از مردی که درلبه ی پیاده رو درکنار خیابان ایستاده بود پرسیدم: علت بسته بودن دکانهای این راسته ازبرای چیست؟ پرسید به دنبال چه می گردی؟ گفتم: چمدان. نگاهی به پیرامون خود کرد و آنگاه دستش را روی شانه ی من گذاشت و گفت: بیایید و مرا با بالا بردن کرکره به درون مغازه بُرد . بلافاصله کرکره را پایین کشید و گفت: بفرمایید انتخاب کنید،پرسیدم پیش از انتخاب چمدان می خواهم بدانم این قایم موشک بازی ها چیست،چرا مغازه های این راسته جملگی کرکره های شان پایین کشیده شده؟ سری به این وآن سو تکان داد و گفت: به خاطر تهدید حزب اللهی ها که گفتند اگر مغازه تان باز باشد آتش می زنیم. همچنین با بیانیّه هایی که به درون سازمان ما ودیگر نهادها و کارخانجات و مؤسسات می انداختند، کارکنان را با تهدید، به تعطیل کردن کارو تظاهر در خیابانها وامی داشتند.

با آتش زدن هتل شاه عباس و چندین شعبۀ بانکهای اصفهان ودرگیری شورشیان با کارکنان سازمان امنیّت که کار به تیراندازی و زدوخورد کشیده شده بود، در مردادماه ۱۳۵۷ حکومت نظامی دراصفهان اعلام واجرای آن به سرلشکرناجی فرمانده ی لشکراصفهان واگذارمی گردد. با بازداشت چند تن از سران شورشی، آبها ازاسیاب می افتد، خیابانها حال عادی به خود می گیرند، مغازه ها باز می شوند واغلب رانندگان تا کسی با به صدا درآوردن بوق و نصب نگاره ی شاه به شیشه به ابراز شادمانی می پردازند. فردای آن روزبه دعوت فرمانداراصفهان، مدیران سازمانها برای شنیدن سخنانش در باره ی وقایع اخیردر فرمانداری حضور می یابند، با ورودم به فرمانداری جمع نسبتاً زیادی از کسبه های جوان رادرسالن فرمانداری دیدم، از فرماندار که قبلاً در اهواز با او آشنایی داشتم پرسیدم، این جماعت اینجا چه می کنند؟ با شادمانی گفت: به نمایندگی ازکسبه ها آمده اند تا جان نثاری خودشانرا از طریق ما به شاه عرض کنند وآقای فرمانداردر سخنرانی نیمساعته اش همه را امیدواربه روبراه شدن کارها کرد، اما این آرامش بیش از سه روز دوام نیاورد، چرا که به خواست حسین فردوست خیانتکار، سرلشکر ناجی از کار برکنار و به تهران احضارشد! ازاین پس بود که با پا پس کشیدن دولت درایستادگی دربرابر شورشیان، بسیاری از بیم جان و مال چاره ای جز هواداری از انقلابیون نداشتند.

در مردادماه ۱۳۵۷درراستای برانگیختن مردم برعلیۀ شاه علاوه بر انجام آتش سوزیها در اصفهان، در دیگر شهرها نیزآتش سوزی هایی صورت گرفت که از جمله آتش سوزی هولناک سینما رکس آبادان بود که در بخش دوم این گفتار اشاره ای گذرا به آن فاجعه کرده ام.

شیخ لاهوتی، سرپرست سابق سپاه پاسداران اسلامی، در۲۲ آذرماه ۱۳۵۸ طیّ مصاحبه ای با روزنامه کیهان فاش ساخت که دستور انفجار سینمای قم در جریان شورشهای انقلابیون اسلامی ازسوی سیداحمد خمینی، صادر گردیده بود. شورش ۵۷، دفتر یک – ۲۷۰

این چنین بود که با تهدید و ارعاب وترورها و آتش زدنها ی اماکن، و انداختن این جنایات به گردن شاه، علاوه برمخالفان سُنتی شاه و خیانت چند تن، شمار کثیری از مردم اغفال ویا مرعوب شدند وناگزیر به هواداری خمینی و برقراری رژیمی قرون وسطایی درخیابانها ومعابربراه افتادند و آقای دباغ آن راازرهبری مردمی مُرادش می داند، وبا ریختن خاکروبه زیر فرش وجدان، شهادت تاریخ را نادیده می گیرد. که نیازانقلابیون به چنان اعمالی نشان می دهد که اکثریت مردم ما قلباً کمترین موافقتی با برپایی انقلاب نداشتند وگرنه چه نیاز به آنهمه هراس افکنی هاوآتش زدنها وترورها و وعده و وعیدها و خُدعه بود؟

کارشگرف و مشکل را با توجه به شرایط فرهنگی و اعتقادی جامعۀ ما ووجود الیت (elite ) هایی چون دباغ وجلال آل احمد ودکتر شریعتی و…، شاهان پهلوی با برپایی نهادهای آموزشی رایگان از دبستان گرفته تا دانشگاه و گسترش آنها ودیگر نهادهای آموزشی، ومردم را به لباسی که آقای دباغ برتن خود و هم میهنان غیر آخوند خود می بیند درآوردن، و ادا کردن حقوق نیمی از مردم ما زیر عنوان بانوان و احترام و امکان زندگی برابرباورمندان دیگرمذاهب و آیین ها با هم میهنان شیعی مذهب خود و وضع قانون حمایت از خانواده و الغای سیستم ارباب رعیّتی وبهره مندی کارگران از سود و سهام شرکتها واعتبار ازبرای هم میهنان ما نزد بیگانگان و رونق بخشیدن به اقتصاد و برقراری امنیّت در سراسر کشورو ملی شدن جنگلها ومراتع وبسیاری دیگرازکارهای ایران ساز،انجام داده بودند، نه خمینی با افکار قرون وسطایی و کشتارهاو ترورهای دستجمعی و غیر دستجمعی خلاف حقوق شناخته شده ی انسانها و راه اندازی جنگی ویرانگربا عراق به خاطر انگولکهای سیاسی با حاصلی ازچند میلیون کشته و آواره و آسیب دیده از جنگ و بالاخره لغو همه ی امتیازاتی که آن شاهان ایرانساز پهلوی به مردم ایران عرضه داشتند.

واما اینکه آقای دباغ می گوید:« هیچکس به لحاظ علمی به پای او نمی رسید چون اولاً فقیه درجۀ اولی بود، عرفان خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود…»، بسیارازروی بی خردی است، چرا که کتاب توضیح المسایل خمینی که کتابی است فقهی، درشرایط امروز جهانی به چه درد جامعه ای که می خواهد گامهایی درجهت پیشرفت و تعالی بردارد و هم سنگ مردمی در کشورهای پیشرفته در همه ی زمینه ها از جمله دموکراسی شود می خورد؟ همان دموکراسی که چند سالی است آقای دباغ با فرار ازایران و اقامت درخارج؛ از مزایای آن برخوردارمی باشد.

آیا احکام جماع ، احکام طهارت، احکام بول و غایط، احکام نجاسات ، احکام نگاه کردن ویا اندازه ی «آب کُر» واحکام حیض و نفاس و احکام اماله کردن واحکام کامجویی از طریق نگاه ویا لمس کردن به عورت دوشیزه ای خردسال و بسیاری ازاین دست احکام فقهی که درکتاب معبود آقای دباغ و دیگر مراجع آمده است، می تواند عاملی برای پیشرفت جامعۀ ما باشد؟ که آقای دباغ و دیگر مخالفین شاه، با رفتن به زیرعبای خمینی، تمام دستاوردها ی جامعه را که ازرهگذر خدمات آن پدر وپسر در جهت ترقی و تعالی و آبرومندی ،حاصل شده بود برباددادند.

آقای دباغ می گوید:« خمینی، عرفان و فلسفه هم خوانده بود»، با چنین نظریّه ای می توان گفت که چه بسیارند عارف و فیلسوف درمیهن ما! چرا که به زعم ایشان به صِرف خواندن آثارچندتن از بزرگان عرفان و فلسفه ؛ می توان درزُمره ی عارفان و فلاسفه جای داشت! نامبرده از درک این نکته عاجز است که به صِرف خواندن آثاردیگران کسی فیلسوف وعارف نخواهد شد، مگراز ویژگی هایی ازجمله درک و شعوری والا برخوردار باشد وآثاری شایسته وشایان ازخود ارائه دهد. خمینی نشان داده بود که حتا در سخنرانی ها یش ازادای درست واژه ها و مطالب به زبان مادری اش عاجز بود( توضیح اینکه مادر خمینی ایرانی بود و هندی نبود)، تا جاییکه پاره ای از سخنانش به صورت جُک درآمده است.

آقای دباغ آنجا که به زعم خودش،به بیسوادی یا کم سوادی شاهان پهلوی اشاره می کند، تا جایی که می گوید: پدر جدّشان هم نمی توانند از جهت سواد به پای خمینی برسند، گویا فراموش کرده است که یکی از افتخارات پیامبراسلام این بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت، ایشان درحالیکه ازعنوان جاذبه برانگیز «دکترا و فیلسوف» برای جلب توجّۀ مُشتی مردم نا آگاه به تاریخ ومذاهب و آیین ها ، بهره می گیرد، به خاطر کینه ورزی و نگاه یک بُعدی به روی خود نمی آورد که امکانا ت تحصیلی اوو امثال اورا، همان رضاشاه به زعم او بی سواد با تأسیس نخستین دانشگاه فراهم ساخته بود. نهادی را که همین جناب فیلسوف به حکم مُرادش به مدت سه سال به تعطیلی کشاندو…

بی مناسبت نخواهد بودبرای آگاهی از دانش خمینی به چند مورداز آنچه که در کتاب کشف الاسرار آورده است، و آقای دباغ چنین آثاری را از نشانه های دانش برتراو نسبت به شاهان پهلوی و دیگران می داند، نگاهی بیاندازیم:– «خداوند امر فرمود که مردم باید بر سلاطین کافر شوند». رویه ۱۰۳

درهیچ آیه ای از قرآن نیامده است که بر سلاطین خودکافر شوید، سهل است که ازداوود و سلیمان،از پادشاهان مُقرّب درگاه خدایاد شده است ودر آیه ۵۹ سوره نساء آمده است: «اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامرمنکم»، که به صراحت اطاعت ازصاحبان فرمان یعنی فرمانروایان را توصیه کرده است، اگر چه آخوند جماعت آن را مصادره کرده و می گویند که غرض از اولی الامریعنی اطاعت از فقها که یقیناً نادرست است.چرا که درزمان پیامبر اسلام هنوز نامی از دانش فقه نبود،تا اشاره به فقها باشد، این دکان پس از پیامبراسلام در توجیه ازآیات قران و سیرۀ وی به وجود آمد.

— «آنهایی که طرفدار کشف حجاب زنان هستند و می گویند با کشف حجاب نصف جمعیّت مملکت کارگرمی شود لکن آن کاری که همه می دانند و همه می دانیم حاضر نیستند مملکت با طرز معقولانه و درزیر قانون خدا و عقل اداره شود». رویه۲۲۳.

— «این کشف حجاب ننگین برای کشورضررهای مادی و معنوی دارد وبه قانون خدا و پیغمبرحرام است».رویه ۲۱۳ .

-« مُلاها می خواهند راه شهوت شمارا ببندند و خانمهای زیبا را ازپشت میزهایی که می دانیم و می دانید مرکز چه فجایعی است، بیرون بکشند و بردگی کنند». رویه ۲۳۲.

اتهامی این چنین به همه ی بانوان خدمتگزارو پاکدامن میهن مان، به راستی شرم آور است. آنهم ازسوی کسی که سوره نساء، آیه ۱۱۲ را خوانده بود که بُهتان را از گناهان آشکار می داند. وانگهی ایشان که از فقها و مُروّج دیانت اسلام است، چرا به مذمّت بردگی پرداخته است؟ که معلوم می شود قرآن را هم به درستی درنیافته است!

– «مردان باید درتمام موارد اززنان جدا باشند…زن نمی تواند هیچ مسئولیّتی که جنبۀ ریاست داشته باشد بعهده بگیرد. استخدام زنان مهماندار هواپیما و بچه های زیبایی که در آرایشگاه ها و رستورانها کار می کنند شرعاً حرام است». رویه ۱۷۵
مفهوم مخالف این دیدگاه این است که کار درآرایشگاه برای بچه های نا زیبا منعی ندارد! .

– «هنرهایی که با فرهنگ مربوط است نظیر عکاسی، نقاشی، مُجسّمه سازی دراسلام پذیرفتنی نیست». رویه ۱۷۵.
جالب است اینکه وی درحکم فقهی خود در توضیح المسایل،در پیوند با عکسبرداری می گوید:« مسألۀ ۲۴۳۹ – عکس برداشتن مرد اززن نامحرم حرام نیست… و یا در مسئلۀ ۲۰۶۹می گوید: خرید و فروش مجسّمه و صابون یا چیزهای دیگری که روی آن مجسمه دارد اشکال ندارد». وآنگاه شخصی با چنین دیدگاه ها و دوگانه گویی ها، از دید آقای دباغ می شود یک شخصیّت بی نظیر دردانش وفهم وشعوراز زمان هخامنشیان تا زمان حاضر!! با چنین فیلسوفانی چه انتظارازعوام!؟ گفتنی است این که نگاره های خمینی و خامنه ای با همه ی ظاهراً ایمان شان به مطالب قرآن از حرام بودن نگاره برداری، درهراتاق وزارت خانه ها و نهادهای دولتی وکوی و برزن بر دیوارها وسینماها ومغازه هاو…،نصب است!

خمینی در مصاحبه با خانم« اوریا فالاچی» خبرنگار سرشناس ایتالیایی ، در برابر این پرسش که درباره ی قوانینی که به یک مرد اجازۀ ازدواج با چهارزن را می دهدچه می گویید؟ پاسخ شنید:« این که یک مردبتواند با چهارزن ازدواج کند، قانونی است خیلی مترقی وبرای خوبی زنها نوشته شده است، به این خاطر که تعداد زنان از مردان خیلی بیشتراست»! که این پاسخ نشان می دهد که خمینی نه معنی «مترقی» را می دانست ونه از آمارمربوط به شمارزنان ومردان به درستی آگاهی داشته است.

خمینی درتاریخ ۱۸ اسفندماه ۱۳۵۷ درگورستان بقیع قم گفت:« آنها که در نوشتجات خود دم از دموکراسی می زنند یا جاهلند یا عامدند و خاین، اینها که می گویند جمهوری دموکراتیک می خواهیم، با اسلام دشمن اند، جمهوری، جمهوری دموکراتیک ، جمهوری اسلامی دموکراتیک همه ی اینها خلاف است». و در سخنرانی در نوفل لو شاتو در ۴ آبان ۱۳۵۷گفت:« بزرگترین گناه شاه ایران برقراری تقویم شاهنشاهی معرفی می شود که تاریخ گبرهاست، این آدم تاریخ اسلام را عوض کرده است به تاریخ آتش پرستها و گبرها، این خیلی جنایتش بالاتر از همه ی کشتارهایی است که کرده است، تبدیل کرده است به تاریخ همان گبرهای مُتعدّی آدم کش قهار که صحبت از پان ایرانیسم می کردند واز شئون ایرانیّت».

نگاهی به عباراتی که خمینی در کتابش آورده ویا گفته است ودراینجا فقط به چند مورداز آنها اشاره شده است، نشان می دهد که مُراد آقای دباغ تا چه اندازه ازایرانیّت واز هم میهنان زردشتی ما تنفُّر داشته است!که با چنین گفتاری توهین آمیز به هم میهنان زردشتی مانشان داده بود تا چه اندازه به گفته آقای دباغ ،مردمی است! دریغ آنکه روشنفکران و تحصیل کردگان ما با همه ی مُدّعای آزادی خواهی و روشنفکری چنین کسی را به قیادت و رهبری پذیرفته بودند! سود جویی ازباورمذهبی جامعه ،در گرد آوردن هوادار، کارچندان مشکلی نیست که خمینی پرچمدار آن باشد، نفوذ و اقتدارآخوندها برجامعۀ ما آنچنان بود( وهست) که حتا بسیاری از پادشاهان برای تثبیت موقعیّت خود به اطاعت از آنان می پرداختند.

آخوندی به نام عبدالعالی مُحقق کرکی، که بنا به دعوت شاه اسماعیل صفوی از جبل عامل لبنان برای تبلیغ و ترویج تشیُّع و آخوند سازی به ایرا ن دعوت شده بود، شاه تهماسب اول خطاب به او گفته بود:« تو از من برای حکومت شایسته تری چون تو نایب امام زمان هستی و من کارگزار توهستم و دستورات تورا اجرا می کنم »، ازاین رو او در همه ی شئون اقتصادی، سیاسی ودینی دولت، صاحب اختیارمطلق شده بود.( کتاب صفویه از ظهور تازوال. رویه ۳۷۵و۳۷۶ ).

به خمینی گزارش دادند که پزشکان دسته دسته کشور را ترک کرده و شماری نیز درحال ترک کردن می باشند. پاسخ داده بود بروند به جهنم، همین طلبه ها پس از شش ماه آموزش می توانند جای آنان را پر کنند! و درتابستان ۱۳۶۵ پزشکان سراسری کشوردراعتراض به قانون جدید نظام پزشکی جدید اعتصاب کردند، رفسنجانی رییس مجلس اسلامی و نوچه ی رهبر، به پیروی ازرهبرش طیّ نطقی گفت:« این …هارا پاسپورت شان را بدهید دستشان گورشان را گم کنند بروند ما پزشک زبان دراز نمی خواهیم»! بی دلیل نیست که کشورو مردم ما با فیلسوفانی چون آقای دباغ، به خاک سیاه نشسته است.

درزمان رهبری خمینی، حکم فقهی تجاوز به دختران جوان باکره ی زندانی محکوم به اعدام با این تفسیرکه به بهشت نروند، اجرا می شد و سد ها تن دختران باکره بدین ترتیب چند ساعت پیش از اعدام، مورد تجاوز قرار گرفتند، با این همه فیلسوف اسلامی ما به تعریف و تمجیدازخمینی می پردازدکه مصداقی است ازضرب المثل « الجنس مع الجنس یمیل ». هیچ انسان فرهیخته ای ازکسانی چون خمینی به تعریف و تمجید نمی پردازد، آنچنان که آقای دباغ پرداخته است.

در ماجرای انقلاب اسلامی دیدیم که کمونیست ها و جبهۀ ملی ها و ملی مذهبی ها و دیگر مخالفین شاه، با توجّه به قدرت و نفوذ آخوندها درجامعۀ ما،جهت سقوط شاه خودرا ناگزیر به زیرعبای آخوندها رفتن دیدند که در غیر این صورت، برپایی انقلاب با همه ی تبلیغات شان برعلیه شاه ویا رژیم مشروطه ، تنهابه دست آنها امکان نداشت و دولتهای دست اندرکاردرسقوط شاه، موقعیّت آخوندها را در جامعۀ ما به خوبی دریافته بودند.

قشری مذهبان با چنین دید گاه جزمی وقرون وسطایی وتعصّبی که از راه توارُث ویا آموزه های مذهبی درمغزشان رسوب کرده است، نشان می دهند که هرآینه اگر از پدر ومادری یهودی ویا مسیحی ویا هر دین و آیینی دیگر به دنیا می آمدند، درحقّانیّت باورهای خود؛ همانگونه احتجاج می کردند که اینک نسبت به باور مذهبی به ارث برده ی خود داد سخن می دهند.

کسانی که خودرا اُمّت می دانند و به تقلید مُقیّدند، نشان می دهند که ازبه کارگیری خِرَد عاجزند وچه بهتردیگران ازبرای آنان بیاندیشند، ویا به کمک آنان برخیزند، آنهم نه تنها انتظاراز زنده ها؛ بلکه درخاک گور خفته ها زیر نام امام و امامزاده ها را نیزدر روا شدن حاجات شان مؤثر می دانند!

به یاد دارم در سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸سیلی خروشان بُقعۀ امامزاده داوود راکه زیارتگاه بسیاری از هم میهنان ما بود وهست، از بیخ و بُن کند وبا خود به ته درّه ای به نام «کیگا» ازتوابع دهستان «کن» بُرد، ازآنجا که آخوندها ازدرک و شعورعوام آگاه اند،گفتند این حادثه به خاطر گناهکارانی بود که به زیارت می آمده اند، ازاین روامامزاده چون در عذاب بود خواست با خود زنی،آرامگاهش از بیخ وبُن کنده شود! اما دیدیم که عوام حتا خواص همچون مورچگان آب در لانه افتاده؛ به دوباره سازی بقعه پرداختند و کسی از خود نپرسید که اگر این امامزاده معجزه گر بود، چرا دستی بر سر خودش نکشیده بود، تا مزارش گرفتار سیل و ویرانی نشود واحیاناً اگر استخوانی از پیکرش باقی مانده بود در دشت و صحرا نیفتد وطعمۀ سگان و شغالان و کفتارها نشود که از این دست باورهای واپسگرایانه درکشورما بسیاردیده شده ومی شود که کسانی چون آقای دباغ با تعریف ازخمینی،دست کارسازی دررونق این بازار دارند، .دریغ از یک جوخرد!

درچنبره ی فرهنگی که پذیرفتن تعالیم آن تعبّدُی است وجای کمترین بحث و انتقادی نیست، چه مجالی برای اُمّت جهت تفکرو تحلیل باقی می گذارد تا بتوان جناب دباغ را متفکّر یا روشنفکر خواند، رونق بازار بقعه ها، مساجد وتکیه ها و سقا خانه ها که روز به روزبر شمار آنها در میهن ما افزوده می شود، بیانگر انجماد ذهنی وتفکرقالبی امثال دباغ هاست که همدوش با آخوندها ذهن مردم راتخدیرمی کنند، زمانیکه فیلسوف این گروه کسانی چون آقای حاج فرج الله دباغ و یا تئوریسینی چون آقای علی شریعتی ویا روشنفکرش چون جلال آل احمد و سیاست مدارش چون مهدی بازرگان و یدالله سحابی و یا رهبر مذهبی اش خمینی باشند، مشکلی جهت تفهیم منظورکه همانا چرایی مخالفت آخوند ها و قشری مذهبان پیرو آنان ونظریّه پردازان مذهبی با رژیم گذشته باشد، نخواهد بود، بنا براین، چنین مخالفینی؛ نه در اندیشهِ ساختن ایرانی آبادتر و پیشرو تربوده و هستند ونه دربرقراری آزادی اندیشه ودموکراسی درایران که با باورمذهبی شان در تضاد و تقابل بوده و هست، شاگردان مکتب این نامبردگان کسانی از جمله ابراهیم یزدی است که به پاداش خدمتی که به دستور «ریچارد کاتم» عضو عالیرتبه ی سازمان سی. آی. ا، مأموریّت انتقال خمینی ازنجف به پاریس را بر عهده گرفته وبه مقام وزارت امور خارجۀ اسلامی رسیده بود،درتاریخ ۲/۲/۱۳۵۸ درمصاحبه ای با روزنامه کیهان مصادره شده گفت:«ما می خواهیم اثرات یک فرهنگ۲۵۰۰ ساله را درایران محو کنیم». این مرد انقلابی خشک مغز،چون تاریخ نخوانده بود نمی دانست که فرهنگ ۲۵۰۰ ساله؛ شامل فرهنگ اسلامی ۱۴۰۰ ساله نیزمی باشد که تمامی سعی و کوشش او و امثال او استقرارهمین فرهنگ بود وهست! همو در ۵ امردادماه ۱۳۵۹ زمانی که نمایندگی مجلس و سرپرستی مؤسّسۀ کیهان را بر عهده داشت، ناسیونالیسم و ملی گرایی راعامل تفرقه خواند و آن را مُتناقض با اسلام دانست .شورش ۵۷- دفتر ۲ -۱۸۸
دریغ آنکه برخی کسان با بهره گیری ازاعتبارعناوینی از جمله فیلسوف و دکتر و استاددانشگاه ، با نگارش چند کتاب و مقاله و چند سخنرانی با بهره گیری از آیات و احادیث و روایات به زبان عربی، تا عمق دانش خودرا به رُخ خوانندگان آثار ویاشنوندگان شان نشان دهند، توانسته اند دیدگاه های نادرست خودرا درذهن دیگران تزریق کنند! زمانیکه پذیرفتن هر مطلبی ویا دیدگاهی تعبّدُی باشد، خرد در کجای این مقوله می تواند جای داشته باشد؟ آقای دباغ یا سروش، یکی از اعضای مؤثرو مطرح ستاد انقلاب فرهنگی و از مُجریان جدّی فرمان جنایتکارانه ی خمینی در اجرای این انقلاب فرهنگی پلشت، زمانی که توانست برای نجات جانش ازایران بگریزد و ساکن ساحل امن درسرزمین کفّار شود، درتبرئۀ خود به کلی منکرشرکت خود درآن انقلاب فرهنگی پلشت می شود، چرا که او به پیروی از مُراد خود، خُدعه وپنهان کاری رامجاز و عین اخلاق می داند! ک – هومان ۱۹ آوریل ۲۰۱۹

 

 

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Scroll to Top