سایه را میپرستم

در غوغای شب ویرانم،

آخر امشب بی‌ دردم.

شب که خورشید در خواب است،

بی‌ تو نخواهم، نتوانم.

مه عشقی‌،‌ ای درد زیبا،

بی‌ تو نتوانم.

مه زیبا، روز من آخرتویی‌.

سهم من از خورشید تنها تویی‌.

یارم کجا؟

سایه را میپرستم.

خسرو فْرَوَهَر، بهمن ۲۵۷۱
استفاده از این نوشته فقط با ذکر نام نویسنده مجاز می‌باشد.

این نوشته در نوشته ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «سایه را میپرستم»

  1. بی نام و نشان می‌گوید:

    ما چون دو دریچه ٬ روبروی هم٬

    آگاه ز هر بگو مگوی هم.

    هر روز سلام و پرسش و خنده٬

    هر روز قرار روز آینده.

    عمر آینه بهشت ٬ اما … آه

    بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

    اکنون دل من شکسته و خسته هست٬

    زیرا یکی از دریچه ها بسته هست.

    نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد٬

    نفرین به سفر ٬ که هرچه کرد او کرد.

    مهدی ، اخوان ، ثالث .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.