در ضد انقلاب ۲۲ بهمن دروغ و تمکین به دروغ ایران را بر باد داد . دست ها و زبانها را بریدند. من فریاد را برسکوت, خرد ورزی را بر تقلید و راستی را بر دروغ ترجیح میدهم.
خسرو فروهر
کتاب ها و برنامه ها
بایگانیها
خسرو فروهر در اینترنت
همیاری
برای همیاری از طریق صندوق پستی:
PO BOX 8, A - 1142 VIENNA AUSTRIA
بخاطر مشکل فنی برای باز کردن لینک ها در این ستون از GOOGLE CHROME برای اینترنت استفاده نکنید. بقیه BOWSERS کار میکنند!
برای همیاری یکباره ازپیپال:
- 1. https://paypal.me/Fravahar
- 2. https://paypal.me/KhosroFravahar
برای همیاری ماهانه از PayPal: شما در گزینه پایین میتوانید بین ۱۰, ۲۰, ۳۰, ۵۰, ۷۵, ۱۰۰ و ۲۰۰ یورو مبلغ مناسب خود را انتخاب کنید و سپس روی Subscribe کلیک کنید!
”مردم، فدایِ دینِ مردم“
سید علی، پینوشه، ایران، حجاز نمیشه، پیام آمد ز تاریخ، امام او، حسینا / ایرانیان، نه پستند، بیشک خدا پرستند، نامهیِ یزدگردِ ما
حق تغییر نداری، برگرد به خانهیِ خود، میمانی تو، تو بدبخت / برگرد برو به خانه، برو که بر نگردی، اینجا اگر سختت هست
خدا، خدا، آری، سپاس خدا آری، نماز، دعا آری / اما نه آن زبان، نه، زبانِ ماست پارسی
نمازِ انفرادی، چون کرمِ چوب، خورنده است / نمازِ جمع، آری، به پارسیاش میخوان، نزدیک به هم کرده است
نمازِ انفرادی، مغز را خورد، براستی / مارهایِ دوشِ ضحاک، هست این تلاشِ فردی
شکُ و شبهِه فراوان، مدام به شک مسلمان/ مارهایِ دوشِ ضحاک، خورند مغزِ جوانان
نمازِ انفرادی، تردیدهایِ توالی، توانِ ما زدودند / چون کرمِ چوب براستی، فقط مغز را میخورند
ببین، چقدر زیبا، سخن کز دل برآید، نزدیک شوند، قلبها / به پارسی چونکه خوانی، از قلبها شعله خیزد، همۀ آن دعاها
الله اکبر است شرک، شرکِ خفی، نه بیشتر، شرکِ جلی / نه بیشتر، آشکار است تماما، چرا قیاس کردی؟
خدا بزرگِ مطلق، که در هیچ فکر، نگنجد / خدا قیاس مبادا، زبانِ پارسی بخوان، شرک را اگر نباید
قرآن، پر از تناقض، گویا که خلق آورد / معنیِ قرآن بخوان، زبانِ پارسی بخوان، آنان دروغ گویند
آخوند دروغ گوید، حقه، زند بسیار، درآمد است سرشار / نمازِ جمع آری، زبانِ پارسی بخوان، خالق، ناقص مپندار
برای پولِ بسیار، درآمد، باشِه سرشار، به زندان کرد خدا را / آخر خدا خواهرت، خاله یا عمهات، شوهر یا همسرت، یا ننهیِ تو آیا؟
به سختی در شگفتم، چنان توصیف میکند، آخوند از خدا که / گویا که شوهر، همسر، یکی در نقشِ زوج است، آن یکی، گویی زوجه
گویی که شوهرش است، یا شاید همسرش هست / برای پولِ بسیار، درآمدهایِ سرشار، خدای را بند کشیده است
این بار، آن درآمد، همه فقط مالِ توست / خمسُ و زکات، نه لازم، خدا فقط مالِ اوست؟
قلبها اگر کعبه شد، خدا همیشه با توست / پول را حرامش نکن، همه، طلا، ساختِ اوست
خدا اگر بخواهد، تُن، تُن طلا بسازد / دین فروشِ تن پرور، خمسُ و زکات بخواهد
آنان همیشه فقط، دلواپسانِ دینند / دینِمردم مهم است، مردم قدرِ اَرزن، آخوندها اینجوریند
سر را، در راه، پایین کن، مبادا لحظهای تو، چشمت به نامحرمی / فکرِ جوانان، مدام، درگیرِ این خرافات، آیا شوم جَندَمی؟
اوهامِ بچگانه، اما دقیق، هدفدار / مارهایِ دوشِ ضحاک، همین، مغزِ جوانخوار
همین، دل مشغولیهاست ریشهیِ این عقب گرد / مغزی، مدام، درگیر، نوآوری نیاید، هر قدر که بخواهد
آخر چرا تو گویی، خدا پارسی نداند؟ چندین وَ چند میلیون / الآن، عمرِ، خدا هست، اما پارسی نداند؟ خدا نه خالق است یون؟
خدا از قلب خواند، گمانها را بداند، خلوت هرآنچه کردی / همه را خوب داند، فقط عرب بدانی؟ خدا پارسی ندانی؟
چگونه ممکن است او، فقط عرب بداند؟ خدا بدور / زِ هر نقص، قلب است خانهیِ او، اینجا کند او ظهور
مکه آری، همین جاست، آزین ده، جلا ده، خدا نه محتاج پول / خلایقند محتاج، خمسُ و زکات نخواهد، نخواهد آدم ملول
سالها بعدِ قرآن، ابنِ سیره، کامل کرد، صرفُ و نحوِ عرب را / چرا اول، خداوند، کامل نکرد عرب را، تحریک نکرد شک را؟
چون من، بیچاره مسلم، خدا، نه محتاجِ پول، کارگر او، مگر هست؟ / زنها و بچههایش، مگر گرسنه هستند؟ مگر طلا او نساخت؟
آیا خدا بخواهد، سنگها طلا نگردند؟ محتاج اگر خدا هست / تنها اراده کافیست، سنگها همه طلا شَند، حتما بی نیاز است
شَند اختصار از شوند، تا گفت باش، همه شد، تنها ارادهیِ او / کافیست ای برادر، جایگاهِ او قلبِ تو، قلب است، خانهیِ او
میلیاردها تومن نه، لازم ندارد خدا، در قلب، خانه دارد / قلب را چه خرجی باشد؟ هرچه داری مالِ تو، تنها سپاس باید
عزیزِ نازنینم، پریِ زیبایِ من، گوشواره از گوش نکَنْد / طلاهایت، مالِ تو، با اینها زیباتری، آنها، مشتی دزدند
پریِ نازنینم، زیباتر از پری، تو، قلبِ صدف / مروارید، مگر خداوند نساخت؟ خدا طلا نخواهد، بلکه آخوندِ نجف
مگر امامانِشان ساده نمیزیستهاند، چه احتیاج است طلا / وَ پولِ بسیار چرا؟ سادهزی کجا وُ قصری طلایین کجا
حسین گفت که پستیم، آیا شفیعت شود؟ قطعا در بهشت هم / اول قریش جماعت، سپس عرب بیاید، دوباره باز پستَم؟
موالی گویند ترا، از بدترین عرب هم، من، ایرانی، نه پستم / از نو، دوباره آغاز، از سر، باید نوشت، دور است آن جهنم
از عشقِ خداوند، بپیرایُ و بیارآی، قرآن، مخلوقِ خلق / سوره، بیشُ و کم شد، یکی، نزدیکِ چهل، چرا دارند زِ هم فرق
دیگر صدُ و چهارده، نوشتههایِ رویش، با آن زیرین نخواند / آخوند، مشتی دزد است، کعبه قلبِ تو هست، خدا پولی نخواهد
چون در قیدِ حیات بود، بیشتر زِ پنج ساعت، طاقت / نه در توان بود، تا خانهیِ پدر رفت، حسبه، زنِ محمد، ماری، خفت بجایت
بیچاره بیشتر از بیست، بیشتر زِ پنج ساعت، او را طاقت نبوده است / چرا بیشتر ز بیست زن، باید که طاقت آرند، در انتظارش نشست؟
آیا نه در نگاهش، پست است، هرچه زن هست؟ / قیاسِ پنج ساعت، با یک ماه انتظار، چه جور، عدالت این است؟
چرا خدا ساکت است؟ چرا حرفی نگوید؟ چرا همه ساکتند / یک با صدُ و سیُ و شش، آخر باهم نسازند
تازه، وقتِ خوش است، بعد از وفات، باید / زنهای محمد، هرگز شوهر نگیرند، خدا حرفی ندارد؟
بیچاره بیشتر از بیست، سالهایِ سال، در عزلت، تنهاییُ و خموشی / بی شوهری، سر کنند، بیشتر زِ پنج ساعت، ترا نبود صبوری
آیا عدالت این است؟ آیه وَ آیه آمد، سوره وَ سوره آمد / چه رازی در میان است؟ خدا چرا سکوت کرد؟ حرفی نه از زنان زد؟
آغازی از خیانت، اجبار است شکست عهد، آیا نه خودپرستیست؟ / ولید چرا همیشه، بخانهیِ عایشه، چرا همیشه میرفت؟
تعصب را بدور کن، آیا نه این خیانت، به آن خدا و دین است؟ / فردی چنین خودپرست، مامورِ امرِ خدا؟ آیا منطقی هست؟
خدا نه صاحبِ عقل؟ تا باز دارد او را؟ / علمِ بشر نسبی است، خدا نساخت روان را؟
بیچاره بیشتر از بیست، علمِ بشر، هر روز، کاملتر است، بیشک / در آن سالها، خداوند، علم امروز، را نداشت؟ تا گوید که وَیحَک
درستیِ آیه را چرا، همشیرِ عثمان، چرا پرسید محمد، بگو دلیلِ این را / زبانها را بریدند، دانشسران، مسلحند، بهانه است خداوند، بگو، جمعند دینها
زرتشت، آن پیامبر، هوشیار بود وَ آگاه، دروغ اگر بگوید / لو میرود، یقینا، در حالِ تکامل، علمِ بشر، هر روز، همیشه یا تا ابد
خورشید، نه در پسِ ابر، ابرها کنار میروند، خورشید، دوباره تابان / این راه منطقی است، بگو که دینها جمعند، قرآن نه آسمانی، زنجیر است با زمان
اگر ماهی شدم من، زودی ز یاد میبرم، اگر ایرانی شدم، باعث زحمت شدم / معلم ای نازنین، کم حافظه اگر من، توهین نه ای رهنما، کجا و چیست مرهم
تکرار، راهِ حل است، توهین، نتیجه عکس است، طبیعتم / چنین است، آهن، فلزی نرم است، کربن مرا بیفزای، ببین که سختِ سختم
هر کور گره، بی شک، دارایِ راهِ حل است، پارچه، چقدر نرم است / آن را پلیمر اندود، سیزده برابرش کرد، دارایِ انعطاف است
هم سخت، هم منعطف وَ همچنین سبک است، هواپیماست پوستش / از جنس این مواد است،کم حافظه اگر ما، تکرار راهِ حلش
مانند مغز ماهی، ایرانیان اگر هست، تحقیق، راهِ حل است / بلوچستانِ ما وَ پاکستانی تماما، حافظه، رویایی است
خوراکِ تند شاید، مرهم، دوا، همین است، فلفل نگو چه ریزه / خوراکِ پر زِ فلفل، مزاجِ آن بلوچه، عادتهایِ خوراکی، شاید که راهِ حله
استاد، ای معلم، چراغ راهِ من تو، فردوسیِ زمانه، تحقیق، کَرد سفارش / مطالعه، پارچه اَر، تحقیق، پلیمرش بین، محکمتر زِ پولاد، در وزن، ولی کاهش
محکمتر ز پولاد، تا سیزده برابر، سبک، چون پرِ کاه، هواپیما بسازند / با این ماده آنان، هر قدر ها گره کور، دارایِ راهِ حلَّند
بر جاده اَر، نابینا، آیا بر او خورده هست؟ چرا قصدِ عبور کرد؟ / بازو اگر توانا، چشمانتان، بینا، سپاس، آن کمک هست، نه بیخیال، زِ هر درد
دانا، توانا بُوَد، معلم، ای توانگر، چراغ راهِ ما تو / بازویِ ما مغزِ تو، برایِ دینِ مردم، بیشک، دشمن است او
مردم را فدا کرد، برایِ دینِ مردم، مردم نه هیچ مهمند / با دینِ مردم آنان، آخوندِ انگلیسی، جیبهایِ خود، پر کنند
دکِّه دارانِ دینی، دعایِ صیغه خوانند، ساعت به ساعت / آن زن، با شهرِ نو، چه فرق است، دعا، فقط مشکلت
فحشا قبل این بود؟ زنده زنده سوزاندند، زنانِ شهرِ نو را / مشکل، فقط دعا بود؟ یا جنسِ زن، عوض شد؟ یا نام، فقط، نه سارا؟
مگر زنان گوسفندند؟ باید دعا بخوانند، سپس سرش ببرند؟ / بجای انقلابت وَ نیز هزینههایش، دعایِ صیغه، خواندی، مردم سر براهَند
دعایِ خود میخواندی، حقِ حساب، میخواستی، گوسفندِ بیچاره هم / دعایِ صیغه، تکرار، سپس، در آغوشِشان، یا شاید مشکلت، بوده ریشهایِ کم
مشتریِ شهرِ نو، مردانِ بیقیدُ و بند، ریش را ِز ته، میزدند / حالا ولی مومنان، دعایِ صیغه خوانند، معتقدند، با ریشند
مشکل فقط اینها بود؟ مانندِ غربُ و عرب، نقطه فقط زیاد بود؟ / عرب نه بیگانه هست؟ فدایِ دینِ مردم، مردم، فرضند، عینِ کود
مردم، باید فدا کَرد، برایِ دینِ مردم، امواج، اگر ضرردار / فدایِ دینِ مردم، مردم، چه سودی دارند، دین است نونُ و آبدار