من خسرو فروهر هستم. ایران را بیشتر از دوست داشتن, میپرستم. آرمانی جز سربلندی ایران ندارم. به همین دلیل فریاد میزنم, که اسلام دین آدم کشی و ایران ستیزی است.
اسلام قابل اصلاح نیست. این را شما و یارانتان ۱۴۰۰ سال است که ثابت کرده اید. داعش و طالبان, چه فرقی با شما دارند؟ خمینی مگر فرقی با ملا عمر داشت؟ مگر خامنه ای فرقی با البغدادی دارد؟ مگر محمد شما گردن ۷۰۰ نفریهودی اسیر را در مدینه نزد؟ مگر علی شما جوی خون به راه نینداخت؟ مگر منتظر ظهور مهدی نیستید که بکشد تا سطح خون به زانوهایش برسد؟
پس از خواندن زندگی محمد ( از ابن هشام ), تاریخ طبری و حدیث های گوناگون, فریاد میزنم که نه فقط جمهوری اسلامی شما, بلکه همیشه دین اسلام شما در میهن عزیز من ایران جنایت کرده است.
شما و انها که خود را آخوند مینامند شریک اسید پاشی ها, اعدام ها, تجاوزها وهمه ظلم هاییهستید که نه فقط در ۳۷ سال گذشته بلکه در ۱۴۰۰ سال گذشته نسبت به مردم ایران اعمال شده است.
آیا علی ابن ابی طالب شما چندین بار فرمان حمله به فارس و شهر استخر را نداد؟
آیا به دستور خلیفه علی مردم بیگناه سیستان تار و مار نشدند؟ آیا وی در زمان عمر والی شهر مدینه نبود؟ آیا مشاور عمر در حمله به ایران نبود؟ آیا حسن و حسین شما در جهاد طبرستان در کنار عبدالله ابن عمر, مردم طبرستان را قتل عام نکردند؟
امروز که شما هواداران اسلام در ایران میکشید, تجاوز به زنان و کود کان ایران میکنید, آیا این اثبات تاریخ نیست؟
آیا هنگامی که آقای لاریجانی ایران پیش از اسلام را وحشی و کثافت خطاب میکند, این همان کار سعد ابن ابی وقاص نیست؟ مردم ایران پیش از اسلام دختر زنده به گور نمیکردند, اسید پاشی نمیکردند, این فرهنگ زن ستیزی را شما به ایران اوردید. ۳۷ سال است آبروی ایران من را بردید. شما کشتید و سوزاندید.
روزی خواهد رسید که تقاص این همه جنایات و ایران ستیزی را پس خواهید داد. جعبه پاندورا باز شده است. جنگ قادسیه هرگز پایان نگرفت. پیروزی با ایران خواهد بود. پایان شما نزدیک است.
خسرو فروهر, خرداد ماه ۲۵۷۴ ایرانی
dorod bar iran va be to ei fazande iranzamin,ba tamame sokhananeto ham nazar hastam garche dar gozashte az nadani va natavani hamchon kori be donbale azadi dar jebhe mosharekat dashtam vali be mahze didan ve tajrobe kardan ba cheshme khod belafasele az in sarane dozde be vatan dori kardam ve degar ba chashmane beste be donbale azadi va mihan parasti narafteam va say kardam to in tajrob ra dar dele in nezame doroghin bebaram va az kolie barname haye shoma estefade karde va tamame sefareshha ve in rahe to ra dar iran edame midaham
payandeh bashid. sepas az mehr shoma
ایول خسرو جان
دمت گرم
حال میکنیم تو ایران از اينهمه رک گویی و شهامت،
هرکی هم حال نمیکنه بره بميره،
دمت گرم زنده باد ایران
تو ایران خیلی طرفدار داری عزیزم
جناب فروهر میشه زمان تکرار برنامه هاتونو در اندیشه اعلام کنین
خبر مهم در رابطه با افزایش برنامه های من در تلویزیون اندیشه :
پس از ماه ها گفتمان! فقط بخاطر درخواست ها و تماس های بیشمار بینندگان تلویزیون اندیشه از مدیریت تلویزیون, ساعت جدیدی به برنامه های من افزوده میشود.
سه شنبه ایران و اروپای مرکزی , دوشنبه امریکا: ساعت ۶ صبح ایران , ۳:۳۰ اروپای مرکزی, ۱۸:۳۰ کالیفرنیا;باز پخش
۱۲ ساعت بعد در ایران ۱۸ عصر و زمان این برنامه ۱ ساعت و بیست دقیقه خواهد بود.
البته برنامه همیشگی من روز های پنجشنبه ۲۲:۰۰ اروپای مرکزی , ۱۳:۰۰ کالیفرنیا, نیم شب ایران و باز بخش آدینه ۱۳:۰۰ به زمان ایران باقی خواهد ماند.
با سپاس از همه کسانی که چندین ماه با مدیریت اندیشه تماس گرفتند و به افزوده شدن برنامه های من پا فشاری کردند,
خسرو فروهر
درود بر تو که در سپاه راستی فلم می زنی
حزب توده ایران چرا و به چه مجوزی در سال ۵۷ و ۵۸ از کسانی که مشکوک تصور میکرد دربازداشگاه های خود بازجوئی و آنها را شکنجه میکرد ؟؟!!
برگرفته از مصاحبه جدید ” محمد مهدی پرتوی ” با نام مستعار ” خسرو ” رهبر تشکیلات مخفی حزب توده با خبرگزاری فارس در ۲۳/۳/۹۴
این نخستین بار است که میخواهم دلیل دستگیری خود در سال 59 را افشا کنم. اواخر مرداد سال 59 در یکی از جلسات هفتگی با کیانوری، خدایی و هاتفی، کیانوری به من گفت
یک مأموریت برای تو دارم.
گفت یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضدانقلاب هست که اینها میخواهند در نمازجمعه بمبگذاری کنند.
خُب قبلاً هم حزب به این قبیل جریانات نفوذ میکرد و به دادستانی خبر میداد، مثل جریان قطب زاده.
کیانوری در این جلسه گفت من با آقای قدوسی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود صحبت کردم و به او گفتم ما این افراد را پیدا میکنیم و به شما میدهیم منتها چون شما درست بازجویی نمیکنید سرنخشان گم میشود و بقیه افراد آنها دوباره شروع به سازماندهی و فعالیت میکنند. آنها (قدوسی) گفتند مقدورات ما همین است چون ما نمیتوانیم شکنجه کنیم و شکنجه از نظر قانون اسلام ممنوع است.
کیانوری به قدوسی میگوید این مورد را تحویل ما دهید تا ما برای شما اطلاعات بگیریم. در این مورد خاص آقای قدوسی مخالفت نمیکند. سازمان هم این وظیفه را به گردن تشکیلات مخفی انداخت.
حقیقت این است که اساسا این امور، با روحیات من سازگار نیست، اما سران حزب گفتند این کار عجلهای است و تا صبح فردا باید فرد مورد نظر دستگیر شود. همین الان بروید خانه این فرد را تحت نظر بگیرید؛ صبح فردا دادستانی او را دستگیر میکند و تحویل حزب میدهد.
در مورد مکان نگهداری این فرد هم مطلبی بگویم. حزب به غیر از چاپخانه اصلی که در تهرانپارس بود و تجهیزات کاملی داشت، خانه برخی افراد را هم در اختیار میگرفت.
زیرزمین منزل یکی از دانشجویان پزشکی که خودش و همسرش عضو حزب بودند را در نظر گرفتیم که دیوارهای آکوستیک داشت. از آن طرف هم به تیم تعقیب و مراقبت خبر دادیم بروند روبروی خانه آن فرد که تا صبح فرار نکند. یک نفر را هم همراه ما کردند که کاراته کار بود و گفتند وقتی ضربه میزند، جایش نمیماند. قرار بود او مسؤل بازجویی باشد.
** بیان برخی موضوعات شرمآور است
یعنی در حقیقت وظیفه ما این بود که ما متهم را به روش خودمان بازجویی کنیم و اطلاعات بگیریم. ببینید ما به کجا کشیده شده بودیم. (بغض میکند)
شاید خیلیها دوست نداشته باشند این حقایق بیان شود چون شرمآور است ولی من میگویم که بدانید خود ما چه کردیم و به کجا کشیده شدیم.
داستان عجیب و غریبی است. کیانوری با من در خیابان قرار گذاشته بود در حالی که در ماشین دادستانی بهمراه یکی از معاونین دادستان نشسته بود. مثلا من مسئول تشکیلات مخفی بودم. اینقدر اوضاع بل بشو بود. این یکی از نمونههایی است که نشان می دهد سازمان چگونه ضربهپذیر شد.
به هر حال ما با 2 نفر از بچههای عضو تشکیلات و 3 نفر از پاسداران دادستانی به خانه آن متهم رفتیم و او را دستگیر کردیم.
به اتفاق کیانوری که در ماشین دادستانی نشسته بود، به چهارراه قصر رفتیم. کیانوری با آن مسئول به داخل دادستانی رفت و قرارهایش را گذاشت. بعد از اینکه از دادستانی بیرون آمد به من گفت خودت با آنها هماهنگ کن و رفت.
ما تا عصر آنجا منتظر ماندیم چون مثل اینکه اختلافاتی بین خود آنها برای تحویل متهم بود.
درنهایت متهم را به همراه یک پاسدار تحویل ما دادند و گفتند ظرف 24 ساعت باید او را برگردانید.
او را به همان منزلی که در نظر گرفته بودیم منتقل کردیم. دیروقت بود. شام خوردیم، هنوز بازجویی از متهم را شروع نکرده بودیم که یک عده پاسدار به داخل خانه ریختند. گویا یکی از همسایه ها به کمیته زنگ زده بود و اطلاع داده بود که اینجا رفت و آمد مشکوک صورت میگیرد.
ما به پاسداران گفتیم مأموریت داریم. آن پاسدار همراه ما نیز برگه هویتش را نشان داد. گفتند اگر برگه مأموریت ندارید باید با ما بیایید. همه ما را به کمیته بردند. روز قبل کیانوری به من گفته بود برای این مأموریت باید اسلحه همراه داشته باشیم و چند اسلحه هم عقب ماشین گذاشته بودیم.
ما را با همان ماشینی که آمده بودیم اسکورت کردند. من در ماشین از بچهها خواستم از اسم مستعار استفاده کنند.
در کمیته از ما پرسیدند که از کجا هستید؟ گفتیم مأموریت داشتیم. گفتند از کجا؟ گفتیم سری است و نمیتوانیم بگوییم. پاسدار همراه ما با دادستانی تماس گرفت و آزاد شد اما ما را بردند به اتاقی که سلف سرویس بود و شام خوردیم. بعد رفتند ماشین ما را گشتند و وقتی اسلحهها را پیدا کردند همه را زندانی کردند.
24 ساعت آنجا ماندیم تا اینکه بعد ما را به اوین بردند. آنجا گفتیم ما از حزب توده ایران هستیم و حالا با افتخار نیز میگوییم که با دادستانی همکاری میکنیم و انتظار داریم شما با آقای قدوسی تماس بگیرید تا آزاد شویم.
آقای فروهر این نوشته حزب توده ایران به چه مجوزی …. را لطفآ جواب دهید و در تلویزیون مطرح کنید لینک مصاحبه پرتوی با فارس را برایتان ارسال میکنم
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940313000427
با سپس از شما میهن دوست گرامی و معلومات بی کران شما در راه ایران عزیز
دوستت داریم خسرو جان
ایول
خیلی مردی
خیلی شجاع و راستگو هستی
با حرفهای امثال جنابعالی هرچند خیلی کم هستن خیلی خیلی کم هستن،آخوندها خودشونو خراب کردن،
درود بر تو مرد ایرانی شجاع دل
خبرگزاری فارس، علی غنائیان از دوران نهضت ملی، از فعالان جوان این رویداد بوده است و از وقایع گوناگون در فراز و فرود این نهضت، خاطرات فراوان دارد. آنچه پیش روی دارید، گفت وگوی ما با او درباره قیام تاریخی 30 تیر 1331 است.
* استعفای غیر منظره دکتر مصدق پس از پذیرفته نشدن درخواست او از شاه برای اعطای منصب وزارت دفاع، هنوز هم محل بحث و گفت وگوهای فراوان است.
بسیاری معتقدند دکتر مصدق واقعاً اگر خواهان این منصب بود، میتوانست از طرق منطقیتری موضوع را حل کند و در واقع این قضیه را بهانهای برای کنارهگیری آبرومندانه خود قرار داده است. شما به عنوان یکی از فعالان نهضت ملی، تحلیلتان از این ماجرا چیست؟
قطعاً دکتر مصدق این موضوع را بهانه قرار داد، چون خوب میدانست شاه فرمانده کل قواست و طبیعتاً وزیر جنگ را خود او انتخاب خواهد کرد. از این گذشته در آن مقطع، شاه با نهضت ملی مخالفتی نداشت و به بعضی از افراد جبهه ملی هم گفته بود: هر چند بروز نمیدهم که با شما هستم، اما چون پدرم را انگلیسیها بردند، در واقع موافق مبارزه شما علیه انگلیسیها هستم! در آن دوره، شاه واقعاً دخالت و کارشکنی نمیکرد و اساساً تا سال ،32 عملاً در مملکت کارهای نبود. برای همین حتی وقتی دکتر مصدق به او گفت: باید مادر و خواهرش را به خارج بفرستد، بلافاصله این کار را کرد! خاطرم هست یک شب در منزل آیتالله کاشانی بودم که حسین علاء وزیر دربار شاه آمد و گلایه کرد که: ما که هر چه شما میگویید انجام میدهیم، چرا روزنامههای طرفدار شما در باره اشرف و مسائل خانوادگی شاه، این چیزها را مینویسند؟ آیتالله کاشانی دستور داد بلافاصله تلفن دکتر مصدق را بگیرند و تشر زد که: چرا روزنامههای طرفدار شما این کارهای خلاف اخلاق را انجام میدهند؟ الان شاه مثل موم در دست ماست، یک کاری نکنید به طرف انگلیسیها برود و دیگر نشود او را برگرداند!
* به نظر شما این نوع رفتارهای دکتر مصدق چه علتی داشت؟
بعضیها میگفتند او عامل انگلیس بود و کارهایی که کرد نهایتاً همه به نفع انگلیس تمام شد، اما کسانی مثل مکی و بقایی میگفتند: او لجباز است و اعتقادی به مشورت ندارد و اگر هم مشورت میکند، یک جور ادا و اطوار است، به همین خاطر هر کاری که خودش دلش بخواهد میکند و کاری به نظر دیگران ندارد.
مثلاً وقتی که با بقیه درباره انتصاب فردی جلسه مشورتی میگذاشت، اگر صد تا اسم هم پیشنهاد میدادی، آنقدر این در و آن در میزد تا بالأخره فردی را که مورد نظر خودش بود، به شغل مربوطه منصوب میکرد.
استعفای او هم با توجه به این خصلتش، عجیب نیست. خود من فکر میکنم همین لجبازی و یک جور خودخواهی و میل به وجیهالمله بودن و قهرمان جلوه کردنش بود که نهضت ملی را به نابودی کشید.
در عوامفریبی هم ید طولایی داشت. با کراوات و کت شلوار مینشست و کنار یک بستنیفروش دورهگرد عکس میگرفت، یعنی من خیلی مردمی هستم! هندرسون سفیر آمریکا که میآمد با او حرف بزند، همان جا زیر پتو میماند و با او گفتوگو میکرد! ما هم که خام و بیتجربه بودیم، میگفتیم: ببین چه جور آدمی است که سفیر آمریکا را هم تحویل نمیگیرد! قضیه 30 تیر که پیش آمد، دیگر تصور کرد همه این پیروزیها به خاطر اوست و بسیار مغرور شد!
* مگر آیتالله کاشانی و دیگران از این ویژگیهای دکتر مصدق خبر نداشتند؟ چرا در 30 تیر همه حیثیت و آبروی خود را گروی او گذاشتند؟
اشاره کردم که دکتر مصدق عوامفریبی عجیبی داشت. بعد هم که غرور او را گرفت و یادش رفت در 30 تیر اگر آیتالله کاشانی و یاران و همپیمانان ایشان نبودند، شاه و قوام هرگز تسلیم نمیشدند.
روزی که مصدق استعفا داد، شاه پیغام داده بود از بین خودتان یکی را انتخاب کنید و دکتر شایگان و معظمی و بقیه داشتند برای نخستوزیر شدن توی سر و کله هم میزدند! دکتر بقایی بود که با یک اعلامیه، بساط اینها را به هم ریخت.
بعد هم که آیتالله کاشانی به امید قطع کردن دست انگلیس همه آبرو و حیثیت خود را روی دکتر مصدق گذاشت. در یک کلام بگویم که: در واقع همه گول خوردند!
* شاه چطور؟
طبق قانون اساسی شاه مقام غیرمسئول بود و کسی حق نداشت به دستورات شفاهی یا کتبی او عمل کند! در ارتش عدهای مسبب جنایات 30 تیر بودند.
* درست است قوام میخواست از فرودگاه فرار کند؟
بله، ولی دکتر مصدق خبر را به او رسانده بود که: امشب جایی نرو، چون فهمیدهاند میخواهی فرار کنی! ما به فرودگاه قلعهمرغی رفتیم که جلوی فرار قوام را بگیریم، اما از او خبری نشد! به حزب برگشتیم و به دکتر بقایی اعتراض کردیم.
*بیش از نیم قرن از رویداد 30 تیر گذشته است. تحلیلتان از این رویداد چیست؟ بالأخره کشتار 30 تیر به گردن چه کسی است؟
به نظر من کمونیستها و مصدق با هم توافق کرده بودند که شاه را از سر راه بردارند و کار دربار را تمام کنند! سرهنگ رحیمی که به دادگاه خسرو روزبه هم میرفت میگفت: ما میخواستیم با دست مصدق، شاه را برداریم، بعد از شاه، برداشتن مصدق کاری نداشت! بعدها فهمیدیم افسر محافظ خانه مصدق هم، عضو حزب توده بوده است.
حزب توده فقط در رده افسری در ارتش 600 عضو داشت! باقی ردهها هم که اصلاً حساب و کتابش معلوم نیست. کمونیستها در 30 تیر وقتی به مقصودشان نرسیدند، خود را به مصدق چسباندند.
اینها میدانستند آیتالله کاشانی و حزب زحمتکشان به عنوان بانیان اصلی نهضت ملی در مقابل آنها خواهند ایستاد، کما اینکه ما همیشه سر چهارراهها با آنها بحث میکردیم و چون در بحث حریف ما نمیشدند، دست به چوب و چماق میبردند.
*نهایتاً خون شهدای 30 تیر پایمال شد. اینطور نیست؟
بله، سه نفر را که مردم بعینه دیده بودند به مردم تیراندازی کردند، یعنی سرهنگ قربانی، ستوان فاطمی که خودم از داخل جوی آب جلوی حزب زحمتکشان دیدم که یخفروش را کشت و سرگرد صیرفی. هر وقت کمیسیون تحقیق مجلس اینها را احضار کرد، گفتند: مأموریت هستند!
* شما در شب حمله به منزل آیتالله کاشانی آنجا بودید. در آن شبها چه دیدید؟
سه شب پشت سر هم به منزل آیتالله کاشانی حمله کردند. شب قبل از آخر آنجا بودم. آن شب ساعت دوازده شب که از خانه مرحوم آقا برگشتم، فروهر را سر پامنار جلوی اداره اقتصادی و معاملات تجاری روسیه دیدم.
کارگردانی این حملهها با او بود. در همان شب دوم که به خانه مرحوم آقا رفتم، صفایی وکیل قزوین سخنرانی میکرد که یکمرتبه دیدیم از در و بام و هوا آجر و سنگ است که میبارد! شب سوم که خیلی فجیع تر بود.
* و سخن آخر؟
بد نیست اشارهای بکنم به شیوه رأیگیری حضرات برای انحلال مجلس هفدهم و صندوق رأی موافقین و مخالفین را جدا کرده بودند و دکتر مصدق میگفت مخالفین بروند میدان بهارستان، موافقین بروند میدان سپه رأی بدهند! این همان حکومتی است که این روزها خیلیها سنگ دموکرات بودنش را به سینه میزنند.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940430000474
94/04/30 – 11:22
آقای فروهر میهن دوست گرامی گاهی دشمن برای تعریف از خود بسیاری از حقایق را لو میدهد و اینهم سندی از شارلاتانی مصدق و دشمنان شاه است لطفا در صورت امکان در برنامه های خود اشاره نمایید