منصور امان
«نگذارید ما را بکُشند!»
تیتر بالا بخشی از نوشته کوتاه سه مُعترض زندانی خطاب به مردُم ایران است که در آن طلب یاری کرده و از مردُم خواسته اند که مانع اعدام آنها توسُط دژخیمان ج.ا شوند. دستگاه های امنیتی و قضایی رژیم حاکم با دسیسه چینی و پرونده سازی در پی قتل صالح میرهاشمی، مجید کاظمی و سعید یعقوبی هستند.
زیر فشار سنگین و پایدار جامعه مُعترض و به پاخاسته، استبداد مذهبی حاکم کف به دهان و از پا درآمده، به چوبه دار پناه جسته است. ماشین قتل حُکومتی تقریبا به گونه روزانه در گوشه ای از کشور در حال گرفتن قُربانی است و با این حال نه در وضعیت حاضر و نه در چشم انداز، هیچگونه گُشایشی برای جلادان دیده نمی شود.
کارتی که دژخیمان حاکم با اعدام و قتل زندانیان بازی می کنند، در چشم جامعه پیداست و آن را دیر بازی ست که خوانده است. آنها چوبه های دار و نمایشات قضایی را به رُخ مردُم می کشند تا به هراس بیاندازند و مُنفعل کنند. وحشت از مردُمی که دیگر نمی توان آنها را پایش کرد، آتوریته بر آنها از دست رفته و به گونه فعال به مُقاومت و مُبارزه برخاسته اند، سرچشمه قتل زندانیان و نمایش همگانی جنازه ها است و این حقیقت را مردُم می دانند. هم از این روست که وحشیگری حاکمان به جای آنکه تولید اقتدار کند، نشانه ضعف و درماندگی انگاشته می شود و تاثیر خود را به صورت افزایش چالشگری توده به نمایش می گذارد. تجمُع خانواده ها و مردُم در برابر زندانها برای اعتراض به احکام اعدام و ایجاد فشار برای جلوگیری از اجرای آن، نزدیکترین شاهد این واقعیت است.
توده ها، «نظام» را تا کنار دیوار زندانهایش که بُرج و باروهای وحشت و ترور اویند، به عقب رانده اند و او اینک ناچار است برای فرار از چنگ آنها گُلوله شلیک کند، گاز اشک آور پرتاب کند و نیروهای کُمکی را به امداد بطلبد. خانواده ها و مردُمی که در برابر زندانهای گوهردشت، اصفهان یا بندرعباس جمع می شوند، فقط بر بی تاثیری تقلای خونین حاکمیت گُواهی نمی دهند، حُضور آنها همچنین نظرگاه همگانی در جامعه را نمایندگی می کند که احکام قضایی، دستگاهی که آن را صادر می کند و سیستمی که قاضی و دادگاه این دستگاه را اجیر کرده را فاقد مشروعیت و صلاحیت می داند. وقتی خانواده کیان پیرفلک، کودک ۹ ساله ای که به دست مُزدوران آخوند خامنه ای به قتل رسید روایت حاکمیت از مُتهمان این جنایت را ساختگی دانسته و آرای دادگاه علیه آنها را رد می کند، زیر همین حقیقت خط تاکید می کشد.
مُشکل اصلی رژیم ولایت فقیه نیز همینجاست. او به بُحرانهای دوگانه مشروعیت و آتوریته دُچار است. در هنگامی که هم به لحاظ ایدئولوژیک و هم از نظر کارنامه حُکمرانی شکست خورده و استدلالی برای توجیه حُکومت بر کشور و مردُم ندارد، تنها راه آن برای در دست نگه داشتن قُدرت، تحمیل آتوریته خود بر جامعه به وسیله کاربُرد قهر است. حال اگر بخش بُزُرگی از جامعه «نظام» را طرد کرده باشد و زنان، کارگران، مُعلمان، دانشجویان، دانش آموزان، جوانان و نوجوانان در برابر سرکوب و هر میزان از استعداد وحشیگری که «نظام» در چنته داشته باشد، رویین ذهن و رویین تن شده باشند، آنگاه دستگاه قُدرت به گونه عملی زمین زیر پایش را از دست می دهد و وارد دوره فرسایش و زوال می شود.
این امر که دستگاه حاکم برای بازگرداندن آب رفته به جوی، به ابزارهای دوره های سپری شده مُتوسل شده، روشن ترین نشانه از این واقعیت است که گُریزگاه، ترفند یا ابزار چاره سازی برای چیرگی بر این بُحرانها در پیش رو نمی بیند و ناگُزیر به گذشته برگشته تا «خُدای دهه شصت» را احضار کند و تاریخ خونین و عقیم خود را از نو ورق بزند.
گردانندگان ج.ا با کُهنه به جنگ نو رفته اند. آنها نه فقط نمی توانند به توازُن چهار دهه پیش با جامعه برسند، بلکه حتی از برقراری توازُن هشت ماه پیش نیز عاجزند. چوبه های دار در این واقعیت تغییری نمی دهد.