«محمد جامه بزرگ»؛ مردی که با شلیک گلوله ساچمهای از فاصله یک متری جان باخت
روزنامه شرق نوشت: یکی دو ماهی از فروکش کردن اعتراضات در ایران گذشته اما پروندههای بسیاری همچنان مفتوح است. یکی از این پروندهها مربوط به ملارد است. شهرستانی کوچک در غرب استان تهران.
به گفته پیام درفشان، وکیل خانواده جامه بزرگ، بازپرس پرونده دستور جلب کلیه افراد دخیل در «قتل» محمد جامه بزرگ را صادر کرده است. همچنین فردی که از او در پرونده به عنوان «سرتیم اول» یاد شده نیز با همراهی حفاظت اطلاعات سازمان اطلاعات سپاه پاسداران، بازداشت و به بازداشتگاه حفاظت اطلاعات منتقل شده است. ضارب اصلی محمد جامه بزرگ نیز به گفته وکیل خانواده همچنان در بازداشت است.
بنا به اظهارات پیام درفشان، ضارب اصلی که با اتهام «قتل عمد» در بازداشت است، پیشتر ۲ سابقه کیفری در شهرستان ملارد دارد که دست کم یکی از این پروندهها با اتهام «تیراندازی، سرقت احشام و حمل سلاح گرم» در شعبه اول دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان ملارد همچنان مفتوح است. جالب آنکه سابقه کیفری دیگر ضارب اصلی پرونده، «حمل و نگهداری سلاح شکاری وینچستر بدون مجوز» است.
پیام درفشان در بخشی از گفتوگوی خود با «شبکه شرق» درباره ادعاهای مطرح شده از سوی ضارب اصلی در پرونده میگوید: «ضارب اصلی ادعاهای مختلفی در جریان پرونده مطرح کرده است، یکبار گفته تیر از دستش در رفته، یکبار هم گفته مقتول بالا پشت بام بوده و او از راه دور شلیک کرده ولی با بررسیهای کارشناس اسلحه که نظریه او در قرار نهایی هم مورد استناد بازپرس قرار گرفته، مشخص شده که تیر از فاصله نزدیک، یک متر و به شکل مستقیم و از جلو، به سمت مقتول شلیک کرده است. کارشناس اسلحه این نوع از شلیک را به قصد کشت اعلام کرده به همین دلیل هم متهم اصلی به قتل عمد متهم شده است.»
ماجرای محمد جامه بزرگ و تبدیل خانوادهاش به دادخواه، از غروب ۳۱ شهریور آغاز میشود. آن روز ملارد صحنه اعتراضات مردمی است، آن هم درست در خیابانی که مغازه و خانه محمد جامه بزرگ در آن قرار دارد. مسعود به «شبکه شرق» میگوید: «غروب ۳۱ شهریور در محل ما اعتراضاتی در جریان بود. بین مغازه ما و خانه، دقیقا به اندازه عرض یک خیابان فاصله است. مغازه آن دست خیابان است و خانه این دست. با شروع اعتراضات، ما دیدیم اوضاع شلوغ شده و ماموران هرکسی را که میبینند، بازداشت میکنند.
نگران شدم و مغازه را بستم و از عرض خیابان که اعتراضات در آن در جریان بود، عبور کردم تا بروم خانه. جلوی در خانه که رسیدم، یک نفر دست انداخت و لباس من را کشید. اول فکر کردم یکی از دوستانم است، دستش را پس زدم و برگشتم و دیدم یک فرد دیگر است. گفت با من بیا، تو شلوغ میکردی. من دستش را پس زدم و رفتم سمت خانه و میثم، برادرم که جلوی در خانه بود را گرفتم و گفتم چیکار میکنی؟ اینجا خانه ماست! روبرو مغازه است. من داد میزدم و میگفتم ولی گوش نمیکرد.
یک دفعه تعداد ماموران زیاد شد، شدند ۵ یا ۶ نفر. من میثم را گرفته بودم که من را نبرند، آنها هم ما را میکشیدند که هر ۲ ما را ببرند. هرچه میگفتیم، کسی گوش نمیکرد. بابا که این صحنه را دید، با بیل اومد دنبال ما. با آمدن بابا، بعضی از ماموران که آمده بودند داخل خانه، رفتند بیرون. من فورا در را بستم و قفل در را هم انداختم. ماموران شروع کردند به شکستن شیشه در و انداختن گاز اشکآور داخل خانه. ما میخواستیم برویم داخل اما بابا نمیآمد و میگفت این کارها غیرقانونی است، حق ندارند این کارها را بکنند.
مریم جعفری، همسر مقتول ادامه ماجرا را اینطور روایت میکند: با پرهیز همسرم از رفتن با ماموران، افرادی که وارد خانه شده بودند، چند دقیقه بعد گفتند که ما به گروه دوم زنگ میزنیم تا بیایند و او را بازداشت کند اما آنان اگر بیایند، حتما او را میکشند. چند دقیقه بعد از این تماس، گروه بعدی وارد خانه ما شدند. آنان هم ۶ نفر بودند ولی با قد و قامت بلندتر. ۲ نفر از آنان دست مرا گرفتند و انداختند در طبقه بالا و در را بستند.
او میگوید که چند دقیقه بعد از تماس، گروه دوم وارد خانه میشوند. آنان هم ۶ نفراند اما قدبلندتر. ۲ نفر از آنان مریم جعفری، همسر مقتول را به داخل خانه میبرند و در را روی او میبندند. چند دقیقه بعد از این اتفاق صدای کوبیده شدن چیزی روی زمین شنیده میشود: «بعد از صدای کوبیده شدن، صدای شلیک شنیدم. با عجله در را باز کردم و دیدم که یک نفر از ماموران از راه پله پایین میآید. پرسیدم چه شد؟ کشتیدش؟
مامور گفت که اتفاقی رخ نداده و او را آوردهایم پایین ولی کمی حالش بد است. به سرعت رفتم پایین و یک لیوان آب برداشتم تا برای محمد ببرم. او مریض احوال. همان مامور اما اجازه نداد من بروم بالا. لیوان را از من گرفت و گفت برو پایین. چند دقیقه بعد دوباره رفتم بالا که دیدم هیچ کس روی پشت بام نیست جز شوهر من که کف زمین پشت بام افتاده است. دستم را روی سینهاش گذاشتهام، صدایش کردم، جواب نداد. اما بدنش گرم بود، گفتم شکر خدا زنده است که یکدفعه دیدم پشت سرش پر از خون است. تازه صورتش را دیدم. به چشم او شلیک شده بود.
بعدها و با بررسی پزشکی قانونی مشخص شد که از فاصله نزدیک به چشم او گلوله ساچمهای شلیک شده و در مغزش پخش شده است.» همسر مقتول میگوید وقتی همسرش را پخش زمین دیده، دیگر هیچ ماموری در داخل ساختمان نبوده و آنجا را ترک کرده بودند.
همزمان با انتشار صدای شلیک در تاریکی شب، صدای جیغی هم شنیده شده است. مسعود، پسر مقتول که در خانه همسایه بوده، ابتدا تصور میکند که جیغ مادرش است اما بعدها متوجه میشود که جیغ همسایهای بوده که از خانه خود تمام ماجرای رخ داده در پشت بام را دیده است. به گفته وکیل خانواده، اظهارات همسایه نیز در پرونده لحاظ شده است. حالا از آن روز چندین ماه گذشته و مطالبه اصلی خانواده جامه بزرگ، «دادخواهی» است.