(قسمت دوّم)
گفتگو با نشریهء نیمروز، شمارهء ٧٨۵
١ خرداد ١٣٨٣ / May 21, 2004
نیمروز: آنچه که شما در تعریف روشنفکر و روشنفکری گفته اید(یعنی ضرورت فکر و عقل نقّاد)، این سئوال را پیش می کشد که پس می توان هر "فیلسوف عقلی" را روشنفکر دانست؟ می خواهم بگویم که این تعریف، چندان کامل نیست!
میرفطروس: تعریف من اساساً معطوف بود به ذات و جوهر روشنفکری(در تضادّ با آنچه که "روشنفکر دینی" نامیده می شود) یعنی اهمیـّت "عقلِ نقّاد" و اولویـّت آن بر "ایمان و تعبـّدِ دینی". وظیفه روشنفکر اساساً فرهنگسازی است، یعنی ایجاد ذهنیـّتی است که بر بستر آن بتوان آینده و نیکبختی انسان را تأمین کرد. پس بیجا نیست اگر "آیندهنگری" را نیز جزو مؤلّفههای اساسی روشنفکر و روشنفکری بهحساب آوریم. "آیندهنگری"(به تعبیر ادوارد سعید) به این معنا که با تحقیق و نقد گذشته و بررسی حال، ضمن برقرارکردن رابطه منطقی با آینده، بتوان مصالح نیکبختی جامعه را فراهم کرد.
"روشنفکران دینی"یِ ما که "عقل" را همساز و همطراز "دین" می خواهند، در شکل مترقّی و متعالی خود سرانجام به "مولوی" می رسند که قرن ها پیش با همه علاقه و احترامش به "اندیشه"(ای برادر! تو همه اندیشه ای…) سرانجام، دنیا را "مردار" و علم و عقل را "آخور"ی می دانست زیبنده "اُشتران":
خُرده کاری هایِ علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
اینهمه، علمِ بنایِ آخورست
که عمادِ بودِ گاو و اُشترست
و آیا شگفتانگیز است که آقای دکتر عبدالکریم سروش نیز(با آن عشق عارفانه اش به مولوی) ضمن خوار شمردن "خِردِ علمی" و عقل و علم و تکنولوژی(مانند دکتر سید حسین نصر) معتقد می شود که «علم و تکنولوژی نمی توانند برای ما عزّت بیاورند لذا باید به دین تمسِک جُست»؟
"روشنفکران دینی"ی ما که از "مردم سالاری دینی" یا "دموکراسی دینی" و "حقوق بشر اسلامی" صحبت می کنند در واقع از ماهیـّت تبعیض آمیز عقاید خویش غافل اند چرا که گستره جهانشمول حقوق بشر را به "دینی" و "غیردینی"، "اسلامی" و "غیراسلامی" تقسیم می کنند و سرانجام به آن نتیجه فاجعه بار می رسند که امروز در ایران به "خودی" و "غیرخودی" معروف است.
من فکر می کنم که بزرگترین خدمت این دوستان(خصوصاً حجت الاسلام کدیور و اشکوری) به دین و روحانیت این خواهد بود که ضمن تأکید بر "بازگشت روحانیت به حوزه" نظرات خویش را در باره حجاب، برابری جنسی(برابری زنان و مردان) و خصوصاً منشور حقوق بشر(بعنوان اصول جهانشمول) ابراز نمایند… این سنّتِ خون و شهادت و عاشورا قرن هاست که راه هرگونه تعقّل و تعادل روحی را از جامعه ما سلب کرده است، بنابراین: برای رسیدن به آزادی و جامعه مدنی، ابتداء باید از این "جغرافیای خون و جنون" گریخت!
نیمروز: مسئله ای که در تاریخ روشنفکری ایران وجود دارد، مسئله آمیختگی "سیاست" با "روشنفکری" است. این مسئله با آنچه که شما از "ذهنیـّت سازی" و "فرهنگ سازی" توسط روشنفکران گفته اید، کمی مغایر است…
میرفطروس: در کشورهائی که هنوز نهادهای مستقل مدنی شکل نگرفته و تقسیم کار اجتماعی چندانی هم در آن ها صورت نگرفته، معمولاً روشنفکری با سیاست آمیخته است، با اینحال باید تأکید کرد که وظیفه اصلی روشنفکر ایجاد فضاهای ذهنی مناسب برای تعالی و نیکبختی جامعه است. بهعبارت دیگر: وظیفه روشنفکر "فرهنگ سازی" است نه "سیاست بازی"! او عهده دار مهندسیِ فکری و مدیریـّت ذهنی جامعه است. مثلاً روشنفکران عصر مشروطیت اساساً در پی قدرت(یعنی کسب قدرت سیاسی) نبودند بلکه بیشتر بهدنبال ایجاد ذهنیـّت عقلانی و بسترسازی برای استقرار جامعه مدنی بودند، بهعبارت دیگر: آنها بهجای ایجاد حزب و سازمان سیاسی بهدنبال ایجاد مدرسه و دانشگاه و گسترش سواد و فرهنگ بودند.
از مشروطیت بهبعد، با تأسیس حزب کمونیست در ایران و خصوصاً از دوران رضاشاه تا انقلاب ۵۷، "سیاست" در ایران به "ایدئولوژی" بدل شد و ایمان حزبی(ایدئولوژیک) جای "ایمان مذهبی" را گرفت و بدین ترتیب: هم "فردیـّت انسان"(بعنوان عنصری آزاد و مستقل)، هم عقل نقّاد و پرسشگر، و هم منافع ملّی ما در تعلّقات حزبی و مصالح ایدئولوژیک رنگ باختند. بههمین جهت در سراسر این دوران تا انقلاب ۵۷ ما بهجای روشنفکر و متفکّر -عموماً- "ایدئولوگ" داشتیم.
نیمروز: ولی میدانیم که بسیاری از روشنفکران یا بقول شما "فرهنگ سازان" دوره رضاشاهی از سیاستمداران برجسته آن دوره هم بودند، مثلاً محمّد علی فروغی(ذکاء الملک) و…
میرفطروس: بله، کاملاً! ولی باید عرض کنم که محمّد علی فروغی و دیگران از بازماندگان و تربیت شدگان مکتب مشروطیت بودند. آنان با پائی در فرهنگ و تاریخ و تمدّن ایران و با پای دیگری در تاریخ و فلسفه و تمدّن غرب، رو بهسوی آینده جامعه مدنی و استقرار تجدّد در ایران داشتند. این همان دورانی است که "سیاست" هنوز بهمعنای "تدبیر مدرن" و آئین کشورداری بود و با سیاست بهمعنای فریب و دسیسه و نیرنگ تفاوت داشت. بههمین جهت است که یکی از ویژگیهای روشنفکران و سیاستمداران آن دوره این بود که فضل و فضیلت را با هم داشتند. نمونهاش همین محمّد علی فروغی که ضمن اینکه استاد مسلّم زبان و ادب پارسی بود و صاحب "آئین سخنوری"، تصحیح گلستان، تصحیح بوستان، تصحیح غزلیات سعدی و رباعیات خیام و گزیده شاهنامه فردوسی و نیز نویسنده صدها مقاله ادبی و فرهنگی بود، با فلسفه غرب نیز آشنائی عمیق داشت بهطوریکه "سیر حکمت در اروپا"یِ او پس از گذشت ۷۰ سال اینک جزو کلاسیکهای ادبیات فلسفی در ایران است. او حتّی در علم هیأت(نجوم)، فیزیک و شیمی نیز دست داشت و حدود ۱۰۰ سال پیش اوّلین کتاب را در علم اقتصاد – بهنام "اصول علم ثروت ملل"- تألیف کرد که هنوز از اعتبار علمی برخوردار است… این از فضل محمّد علی فروغی.
از نظر فضیلت هم باید گفت که محمّد علی فروغی نمونه درخشانی از نجابت، اخلاق و میهندوستی یک روشنفکر سیاستمدار بود. در اینباره کافی است بدانیم که پس از "غائله بهلول" در اعتراض به کشف حجاب و جریان مسجد گوهرشاد در مشهد(بسال ۱۳۱۴شمسی)، محمّد ولی خان اسدی(استاندار و نایب التولیه آستان قدس رضوی) به اتهام کوتاهی و قصور در خدمت به دستور رضاشاه دستگیر و اعدام گردید و پسر محمّد ولی خان اسدی(علی اکبر اسدی) هم که داماد محمّد علی فروغی(نخست وزیر وقت) بود، دستگیر و زندانی شد. در چنین شرایط و احوالی، فروغی کوشید تا در نزد رضاشاه برای آزادی دامادش "شفاعت" کند، امّا در یک عصبیـّت افسارگسیخته، رضاشاه، محمّد علی فروغی را نیز مورد توهین و توبیخ قرار داد و با گفتن "زن ریش دار! برو گم شو!"، باعث عزل و انزوای سیاسی محمّد علی فروغی گردید. مطالعه دوران عزلت، عسرت و پریشانی فروغی، واقعاً هر انسان آزاده ای را متأثر و منقلب می سازد(در این باره نگاه بفرمائید به کتاب "ذکاء الملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰"، نوشته دکتر باقر عاملی). با اینهمه، در "روز واقعه"(در سوّم شهریور ۱۳۲۰) پس از حمله ارتش متفقین به ایران و کناره گیری تحمیلی رضاشاه و تبعید وی، محمّد علی فروغی، برخلاف بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران ما(در انقلاب ۵۷) بهجای شعار "تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود!" با اصالت و نجابتی استثنائی و با همه کدورتی که از رضاشاه در دل داشت، تقاضای وی را برای نخست وزیری و سرپرستی امور کشور پذیرفت و علیرغم نقشه انگلیسیها برای الغاء سلطنت و استقرار جمهوری و حتی علیرغم پیشنهاد پُست ریاست جمهوری به فروغی، وی استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران و در یک کلام: منافع ملّی ایران را بر منافع فردی خویش ترجیح داد و با سیاستی آگاهانه در آن لحظات حساس تاریخی و در شرایطی که کشور در اشغال بیگانگان بود و خطر تجزیه ایران می رفت، توانست کشتی طوفان زده ایران را به ساحل نجات و عافیت برساند. چنین فضل و فضیلتی را ما آخرین بار تنها از شادروان دکتر غلامحسین صدیقی(وزیر کشور دولت مصدق) شاهد بودیم که علیرغم کدورت و مخالفت ۲۵ ساله اش با محمّد رضاشاه و با وجود مخالفتهای عموم سران و رهبران "جبهه ملّی" در آستانه انقلاب ۵۷، با شاه ملاقات کرد و پیشنهاد نخست وزیری وی را پذیرفت و…
نیمروز: با اینحال، چرا نسلهای بعدی از حضور و وجود شخصیّتهائی مانند فروغی بی خبر ماندند؟
میرفطروس: بطوریکه در جای دیگری هم گفته ام: من، مهمترین عامل را در ایدئولوژیک شدن فضای فرهنگی جامعه ایران میدانم. بهعبارت دیگر: انترناسیونالیسم حزب توده و اعتبار رهبران فکری آن، زمانی میتوانست در بین جوانان ما "اعتبار" یابد که نقیض آن -یعنی ناسیونالیستها و فرهنگسازانی مانند فروغی، تقیزاده، پورداوود و دیگران، "بی اعتبار" شوند و اینچنین بود که با تبلیغات حزب توده و اقمار آن، نسلهای آینده از شناخت شخصیتهای ملّی ما، بی خبر و محروم ماندند. مثلاً وقتی به "کانون نویسندگان ایران"(یعنی جغرافیای روشنفکری ایران) نگاه کنیم و تحوّلات آنرا بررسی کنیم میبینیم که کانون نویسندگان هم بهجای تولید فرهنگ و ذهنیّت سازنده، عموماً سیاست و ایدئولوژی تولید کرده است. بقول سهراب سپهری:
"من قطاری دیدم
که سیاست میبُرد
و چه خالی میرفت!"
بسیاری از نویسندگان و روشنفکران ما هنوز در فضای سیاسی – ایدئولوژیک قبل از انقلاب نفس می کشند. حدود ۱۰-۱۲ سال پیش، در جلسه کانون نویسندگان ایران(در پاریس) در پاسخ به یک "نویسنده و شاعر انقلابی"(که ضمن توهین به دکتر ناتل خانلری، او را "عامل سرکوب و سانسور رژیم شاه"!! نامیده بود) گفتم: «آقا! یکی از افتخارات رژیم شاه این باید باشد که دکتر ناتل خانلری، وزیر فرهنگش بود نه آل احمد و امثال او» … و سپس جلسه را ترک کردم و از کانون نویسندگان استعفا دادم!
رویدادها و تحولات سیاسی در ایران(از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی) نشان میدهند که برخلاف نظر "مستشارالدوله"، مشکل اساسی جامعه ما تنها "یک کلمه"(یعنی قانون) نیست، بلکه مشکل اساسی ما یک مشکل معرفتی و فرهنگی است. بههمین جهت است که بارها دیده ایم مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند و آزادیخواهان ما(و از جمله مسئولان "کمیته حقوق بشر" در ایران) آزادی مخالفان خویش را پایمال کرده اند… ما هنوز نتوانسته ایم به نقد گذشته و بازشناسی حال و آینده دست بیابیم و در این آشفتگی فکری است که دکّههای احزاب و سازمانهای سیاسی(که در بقدرت رسیدن آیت اله خمینی و استقرار جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته اند) با شبکه هائی از سایتها و نشریات رنگارنگ، هنوز "افکار عمومی" می سازند…