جهان قتل و فریب و نماد اعدامست
پیامبری که تو گویی جهان خوبی هاست
نشان قتل و فریب و نشان هر دامست
پیامبری همه ظلمت نماد ویرانی
که آیه های سیاه سکوت ایامست
نشان تیرگی و غصه های ایرانی
جفای ماتم این خرقه ی سیه فامست
بخوان میان کتاب جنون ضد و نقیض
دمی کرانه ی خشم و دمی چه آرامست!
پیامبری همه حرص غنیمت و شهوت
شبیه فرعون جانی میان اهرامست
پیامبری همه جنگ و هجوم هر کشتار
به حق که لایق دین کثیف اسلامست
منصور فرزادی
هنگامیکه مردم کشوری از بزرگیها و بزرگان و سرمایه های گرانبها و گوهرهای تابناک خود ناآگاه بمانند خود را مستمند و درمانده و تهیدست مییابند. از این رو هر سفال شکسته آلوده ای را به دستشان بدهند آنرا همچون جان در آغوش میگیرند و ارج مینهند.
پس از تازش تازیان به ایران زمین، بدبختانه این سرنوشت بد شگون را برای ایرانی آفریدند. زیرا همهآنچه را که داشت، با شکنجه و آزار از مغزش بیرون کشیدند و مشتی یاوه و ستایش بر خونخواران و کاروان زنها و تازشگران به شهرها و آبادانیها و گردنه زنهای دزد را بر او پزیراندند. به گونه ای که همه نمادهای زیبایی که از بزرگان و بینشوران و سروری خویش داشت، در کالبد چیره شدگان ریخت و آنها را که نه فرهنگی مگر کشتار و تاراج، نه گزشته ای مگر بیابانگردی و ربودن زن و فرزند دیگران داشتند، بزرگان و رهبران بلند اندیشه خویش به شمار آورد. ایرانی از ریشه و بُن و فرهنگ خویش بدور افتاد و سر بر آستان بیگانگان خشن و آدمخوار فرود آورد، چنین بود که مردم کشوری که روزی بر سراسر جهان فرمانروایی میکردند و رم و یونان را بزانو درآورده بودند و کوس فرماندهی بر گیتی را تنین انداز میکردند ناگهان از اوج سروری و شکوه، به خاک خواری و پستی کشانده شدند. امروز، روزی است که گزشته خویش را بشناسیم، بکوشیم به ریشه خویش برگردیم و فرزانگان خود را بشناسیم و بر آنها سرفراز باشیم تا جای بردگی و نوکری بیگانگان، بار دیگر بر جهان سروری کنیم…
علی فرزند ابیطالب کسی بود که هشت سد (صد) ایرانی از پیرمرد و پیرزن و بچه و جوانان را دست بسته برایش کنار نهری بر زمین خواباندند تا از بامداد تا غروب سر اینها را ببرد و داد از دلاوریهایش بزنند و ایرانیان خردگمکرده ای هنوز بر این اهریمن آدمکش ارج بگزارند..! این اهریمن ایرانی کش سرانجام بدست فرزند افسر دلاور ایران زمین بنام بهمن جازویه (ابن ملجم… هنوز در هیچ کشور عرب زبانی چنین نامی را نمیتوانید بیابید..!) با کوفتن شمشیر بر سرش کشته شد و بهمن چون لگامدار دلاوری بود او را ملجم میخواندند و لگامداری بسیار ارزنده می بوده و هر کسی از اینکار برنمیامده، چون بایستی با یک دست لگام اسب افسر رزمنده ای را میگرفته و با دستی دیگر شمشیر میزده… بر همین پایه او را پسر لگامدار (ابن ملجم) مینامیدند و عربهای زبان بسته هم ،گاف، را نمیشناسند و از وات ،جیم، را بکار گرفته اند. بر همین پایه است که ما ایرانیان بایستی بر بزرگانمان ارج بنهیم بویژه این افسر رزمنده و توفنده ایرانی که با دلاوریها و برنامه ریزیهایی سر اهریمن غلی تازی را در شب نوزدهم ماه رمضان میشکافد و او را بر خون خودش میخواباند تا ایرانیان از دست این مردم آزار روانی آسوده بمانند. ولی همین اهریمنان پشت به میهن کرده تازیپرست داستانها میسازند که تا سه روز این اهریمن جان میکند و نمیمرد چون بسیار نیرومند بود و برای جا اندازیش به دروغگوییها پرداختند..! در هر روی بر ما ایرانیان است تا دشمنانمان و دلاورانمان را بشناسیم و بخود آییم که کجا بودیم و چرا به این ناکجا ها رسیده ایم.
چه کسی میخواهد منو تو ما نشویم، خانه اش ویران باد.
من اگر ما نشوم تنهایم
تو اگر ما نشوی خویشتنی
با هم همگام شویم از هر دسته و گروهی که هستیم تا دشمن خونریز و انسان ستیز را از خاک میهنمان دور سازیم…
—
جز مرگ و تباهی همه عالم چه شنیدست؟
افسوس که گر فکر کنی باور پوچت
یـا منتظرِ آتش و یا آبِ اسیدست !
گردن زدن و هرزگی و جهل و خرافات
اینهــا همه از تابش قرآن مجیدست
ای عاشق مولای عرب هیچ ندانــی
ایران تو از دین عربها چه کشیدست
هرگز تو نفهمی سخــــن از راز حقیقت
کاین شاه شهیدان سر ایرانی بریدست
منصور فرزادی