فجایع و جنایاتی که بعد ۱۹ سال رو نمائی میشود!
منبع:: کانال تلگرامی مجتبی لطفی
خاطره زیر را به نحو متواتر از اطرافیان و شاگردان نزدیک مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی شنیدهام. متن زیر به نقل از آیتالله احمد عابدینی استاد حوزه علمیه اصفهان است:
اوایل شهریور ۱۳۷۷ بود که برای خواندن کتاب سفرنامه فقهی حج به منزل ایشان رفتم و مثل بقیّه شبها من و او تنها بودیم تازه آقای اسداللّه لاجوردی را ترور کرده بودند. ایشان فرمودند: امروز هرچه با خودم کلنجار رفتم که برای آقای لاجوردی فاتحه ای بخوانم نشد.
حساس شدم که مگر او چه کرده است؟ سؤال کردم، ایشان در تردید بود که برایم توضیح بدهد یا خیر، امّا بالاخره اموری را گفت که اکنون پس از گذشتن بیش از ده سال از آن زمان هنوز بسیاری از آن کلمات با همان آهنگ سخنان ایشان در گوشم طنین انداز است:
آن زمان که مسئولیت داشتم گهگاهی به زندانها سر میزدم که در زندانِ اوین یک درب کهنه قدیمی بود که همیشه از کنار آن میگذشتم. یک روز هوس کردم که داخل آنجا را ببینم، گفتم این چیست؟ گفتند: چیز مهمی نیست یک انباری است. گفتم: میخواهم درون آن را ببینم. گفتند: کلیدش نیست. گفتم: آن را پیدا کنید. گفتند: پیدا نمیشود. گفتم: درب را بشکنید. گفتند: چیز مهمی نیست. گفتم: بالاخره من باید درون این انباری را ببینم. گفتند: کلیدش پیش حاج آقاست. منظورشان لاجوردی بود. گفتم: از او بگیرید. گفتند: الان اینجا نیستند. گفتم: پیدایش کنید من اینجا میمانم تا بیایید و از جای خود تکان نمیخورم.
بالاخره پس از اصرارِ زیادِ من، درب باز شد؛ وارد شدم. دیدم تعداد زیادی از بچّه های خردسالِ پنج ساله، شش ساله و ده ساله با صورتهایی به رنگ زرد و جسمهایی نحیف، پنجاه نفر، صد نفر، کمتر یا بیشتر نمیدانم؛ محبوسند. بچّه ها دور من ریختند، گریه میکردند، عبا و دستهایم را میبوسیدند و التماس میکردند.
گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ گفتند: اینها بچه های منافقان هستند که پدر و مادرشان یا کشته شدهاند یا فرار کردهاند. گفتم: اینجا چه کار میکنند؟ پدرانشان مجرم بودهاند، جرم اینها چیست؟ اینها پدر بزرگ ندارند؟! خویشاوند ندارند؟! قیّم ندارند؟!
از وضع اسفبار بچّه ها چشمانم پر از اشک شد عینک خود را برداشتم و با دستمال، اشکهای خود را پاک کردم و گفتم: همین امروز تا بیست و چهار ساعت باید این بچّه ها را به خانوادههای خودشان برسانید و هر کدام که خانواده ندارند یا جایی ندارند آنها را به دادستانی بیاورید برای آنان جایی تهیه میکنیم. آخر پدر بچّه های منافق بود و کشته شد یا مادرش فرار کرد چه ربطی به بچّه ها دارد؟! انصاف و رحم و مروتتان کجا رفت؟!
بالاخره پس از چند روز آقای محمدی گیلانی قبل از خطبه های نماز جمعه تهران جوابم را داد و گفت: آنها که برای بچّه منافق اشک میریزند نباید مسئولیت قبول کنند، چرا آنوقت که پدرانشان پاسدارهای ما را میکشتند گریه نکردید؟! کسی مرجع ضمیر حرفهای او را جز من نفهمید.
آقای لاجوردی به من میگفت: من تو و آقای منتظری را قبول ندارم، شما نمیفهمید! شما نمیگذارید من ریشه منافقان را بکنم، اما چون امام خمینی به من فرموده از شما اطاعت کنم، اطاعت میکنم وگرنه اصلاً شما دو نفر را قبول ندارم.