یادی از شاهکار سیاسی شاه فقید و مرحوم عبدالکریم سیفی
دولت الجزیره از زیر دستان فرانسوی ها به آزادی سیاسی رسیده بود و سخت خودش را به اعراب مخصوصاً فلسطینیها چسبانده بود.
آنها رابطه بسیار سردی با ایران داشتند و فقط در حدً کارداری رابطه سیاسی موجود بود.
شاه ایران کاردار سفارت ایران را در بحرین که یک ایرانی بسیار وطن پرستی بود به نام عبدالکریم سیفی دستور دادند به الجزیره رفته و عهده دار سفارت ایران در الجزیره شود.
عبدالکریم سیفی زبان عربی را بهتر از یک عرب با سواد در حد دکترای زبان عربی صحبت کرده و به تمامی آداب و رسوم اعراب به خوبی واقف بود. در زمان تصدی کارداری و کنسول در عراق ایشان یک بار توسط حکومت بعثی صدام حسین قبلا اخراج شده بود.
همانطور که میدانید بر عکس زمان حال حکومت آخوندها که یک مشت آب حوض کش و مغنی سفیر، کاردار و کنسول هستند، وزارت امور خارجه ایران دوران حکومت پادشاهی ایران مهد دیپلماتهای بسیار قوی و دوره دیده بود. میر فندرسکی، اردشیرزاهدی، بهرامی ها، دکتر امیر اصلان افشار قاسملو، خلعتبری، هاشم حکیمی فقط نمونههای بسیار کوچکی بودند از این بزرگان وزارت خارجه ما.
شاه با فرستادن عبدالکریم سیفی کسیکه چندین سال در عراق خدمت کرده بازی را آغاز کرد برای به تله انداختن صدام حسین.
شاه فقید دانسته از اینکه طبقه حاکم بر الجزیره همگیزبان فرانسه را راحت تر از عربی صحبت میکنند، کارداری فرستاده بود که در زبان عربی تسلط کامل داشت ولی فرانسه اصلا بلد نبود.
این ظرافت کار زیبای شاه فقید در یکی از گزارشهای آقای سیفی و وزارت امور خارجه درج شده.
آقای سیفی در گزارش خود نوشته بود که رواسای حاکم بر الجزیره غیر از بومدین که رئیس جمهور بود و رئیس مجلس، دیگران عربی را در سطح آنکه دایههای آنها به آنها یاد داده اند میباشد.
دانستن زبان عربی و اجرا کردن تمامی آداب و رسومهای معمول اعراب توسط کاردار ایران یک چهره دیگر به دولت و مردم الجزایر نشان داد.
آنها همیشه در این فکر بودند که ایرانیها مانند خودشان که مستعمره فرانسه بودند غرب زده هستند و پروپاگانداهای یاسر عرفات کثیف رهبر فلسطینیها و صدام ملعون را باور کرده که ایران و ایرانیان دشمن اعراب هستند.
کم کم دید دولت الجزیره نسبت به ایران و ایرانی کاملا تغییر کرد. فاز دوم اجرای برنامه شاه فقید این بود که کاری کند خود دولت الجزیره میانجی مذاکرات ایران با حکومت بعثی عراق شود راجع به مساله اروند رود که عراق ادعای صاحب بودن تمامی آنرا میکرد.
عبدالکریم سیفی با زیرکی کامل این برنامه را نیز اجرا کرده و کار به جایی رسید که بومدین برای اینکه قهرمان اعراب شود خودش پیشنهاد این میانجی گری را کرد.
دعوت نامهها فرستاده شد برای آمدن میسیون ایرانی و عراقی به الجزیره برای شروع مذاکرات.
دولت عراق به دولت الجزیره اطلاع داد که آقای طارق عزیز، وزیر امور خارجه با تجربه عراق رئیس میسیون عراقی برای انجام مذاکرات خواهد بود.
جواب دولت شاهنشاهی ایران به دولت الجزیره بسیار مختصر و مفید بود. تلکس وزارت امور خارجه ایران اعلام کرد که شاهنشاه آریامهر شخصا رهبری میسیون ایران را به عهده داشته و این خود اعلیحضرت خواهند بود که با میسیون عراق ملاقات و مذاکره خواهند کرد.
این تلکس وزارت امور خارجه ایران فقط نشان دهنده نبوغ سیاست شاهنشاه بود. تلکس وزارت امور خارجه در الجزیره مثل توپ صدا کرد. همه مردم میدانستند که برای مذاکرات طارق عزیز از طرف عراق برای مذاکرات میاید و خود شاهنشاه نمایندگی ایران را به عهده دارد.
صدام حسین یک قداره بند لات چاقو کش، قصاب و شکنجهگر بسیار خوبی بود ولی چیزی که هیچ سرش نمیشد بازی سیاست و دیپلماسی بود. شاه فقید ما با برنامه، خیال آوردن صدام حسین پشت میز مذاکرات را داشت.
با این تلکس وزارت امور خارجه, صدام در مخمصه بدی گیر کرد. از یک طرف اگر خودش نمیآمد میگفتند که از شاه ترسیده و اگر میامد هیچ معلوم نبود که قرار بود چه بشود.
با طارق عزیز سرنوشت مذاکرات معلوم بود. صحبتها به هیچ نتیجهای نمیرسیدند و همه دست از پا دراز تر به ممالک خود بر میگشتند.
شاه دانسته یک سد محکم جلوی صدام گذشت! فردای جواب تلکس وزارت امور خارجه ایران دولت عراق اعلام کرد که صدام حسین رهبری میسیون عراق را به عهده خواهد گرفت.
جواب دولت عراق به ایران فرستاده شد. شاه فقید قسمت دوم بازی روانی خود را روی صدام حسین شروع کرد.
وزارت امور خارجه در جواب حضور صدام یک تلکس به الجزیره فرستاد که چون این مذاکرات طولانی نخواهند بود، درخواست دولت ایران اینست که محل مذاکره در همان فرودگاه الجزیره باشد.
باز دوباره شاه دانسته از لج بازی اعراب این آتو را به زمین کوبید. حالا صدام پیش خود شروع به فکر کردن کرد که مذاکره غیر از خورد کردن شخصیت ایشان برای کار دیگری درست نشده!! دولت الجزیره با اعلام زمان ملاقات از طرفین دعوت به عمل آورد که به الجزیره بیایند.
حالا دیگر شخصیت شاه یک قهرمان در الجزیره شده بود. در روز و ساعت موعود اولین هواپیمأئی که در آسمان فرودگاه الجزیره پیدا شد هواپیمای حامل صدام و میسیون عراقی بود.
هواپیمای زیبای شهباز با آن رنگ آبی آسمانی سمبل غرور و افتخار کشور ما با کمی تاخیر داشت به فرودگاه الجزیره میرسید.
هواپیمای عراقی حامل صدام حسین از برج مراقبت فرودگاه الجزیره اجازه فرود خواست.
در اینجا اتفاقی افتاد که هنوز من ایرانی به ایرانی بودن خودم و منزلت شاه با غرور افتخار میکنم.
برج مراقبت فرودگاه الجزیره به هواپیمای صدام حسین اجازه نشست نداد!! به خلبان هواپیمای صدام گفت که باند فرودگاه هنوز آماده نیست بهتر است دور بزند و در هوا باشد تا اطلاع ثانوی.
این کار آنقدر ادامه پیدا کرد تا شهباز به آسمان فرودگاه الجزیره رسید. در اینجا خلبان شهباز از برج مراقبت اجازه نشستن خواست خلبان شهباز با کمال فروتنی و سادگی گفت من محمد رضا پهلوی کاپیتان شهباز اجازه فرود میخواهم. در برج فرودگاه ولوله شد.
مأمور برج مراقبت با صدایی لرزان از هیجان ولی بسیار خوشحال پرسید شما شاه ایران هستید؟ شاهنشاه جواب دادند بله! مأمور برج مراقبت در جواب گفت اعلیحضرت فرودگاه الجزیره در اختیار شماست. ما بی صبرانه در انتظار شما بودیم.
شاهنشاه تشکر کرده و شهباز در باند فرودگاه نشت. هواپیما تاکسی کرده و به جلوی پاویلیون دولتی رسید. در هواپیما باز شد و شاهنشاه از پلکان هواپیما شروع به پایین آمدن کردند.
در اینجا تمامی رجال الجزیره جمع شده بودند برای دیدن شاه ما. آنها بی اختیار برای ابراز کردن احساسات خود شروع به دست زدن کردند. آقای بومدین رئیس جمهور الجزیره شاهنشاه را در بغل گرفته و با ایشان دست دادند.
آنها در پودیوم ایستاده و ارکستر ارتش الجزیره، سرود شاهنشاهی را شروع کرد به زدن، پس از پایان سرود شاهنشاهی، شاهنشاه به دیدن سان گارد احترام مشغول شده و عبدالکریم سیفی با افتخار پشت شاه خود در حرکت بود.
کسی دقت نکرد که در آن لحظه یک هواپیمای دیگر دارد به زمین مینیشیند. آن هواپیما حامل صدام حسین بود که تازه اجازه نشست گرفته بود!
در این لحظه صدام حسین دشمن دیرینه شاه فقید و ملت ایران وارد سالن مذاکره شد. شاه فقید مانند کسیکه دوست دیرینه خود را دیده باشد با لبخند به سوی صدام رفته، دست ایشان را فشردند.
شاهنشاه برنامه چیده بودند که در یک مذاکره طولانی به سبک ماراتون فرسایشی صدام را خسته کرده تا به هدف برسند. خود شاهنشاه رهبری مذاکرات را به عهده گرفتند و درست ۴ ساعت این مذاکرات طول کشید.
در هر دو ساعت, نیم ساعت تنفس برنامه ریزی شده بود. شاهنشاه به اتاق بغلی رفته و یک تخت کوچک تاشو ارتشی در آنجا برای ایشان مهیا شده بود کمی دراز کشیده و باز به میز مذاکره بر میگشتند.
در این مدت ۴ ساعت اعلیحضرت غیر از قهوه دست به هیچ چیز دیگر نزدند نه صبحانه، نهار و یا شام. در آخر این مدت ۴ ساعت کشور ما به رهبری مدبرانه و برنامه ریزی دقیق شاه فقید خودمان به تمامی اهدافی که میخواست رسید.
مرز آبی ایران و عراق که از دوران تسلط انگلیسی ها بر عراق و خلیج پارس همواره به سود عراق بود به شوه بسیار زیبایی بصورت خط تالوگ (خطی که در میانه ژرفترین نقطه آب کشیده می شود، لزوما این خط در وسط راه آبی نیست، در جایی قرار میگیرد که ژرفای آب اجازه کشتیرانی به هردو طرف بدهد.) مشخص شد وبخش هایی که بدون دلیل در اختیار عراق قرار داشت عقب رانده شده و مرزبندی و سیم کشی می شد. چنین قراردادی در آن زمان به آن ظرافت تنها از عهده دیپلمات های ورزیده و درایت شاهنشاه آریامهر بر می آمد که به زیبایی وظرافت دیپلماتیک حاصل شد.
صدام خسته، گیج و خواب آلود تازه فهمید که با چه سیاستمدار کهنه کاری طرف بوده. ولی دیگر دیر شده بود. صدام بازی را درسته به شاه فقید باخته بود!
شاهنشاه دستور دادند که این قرداد در سازمان ملل ثبت شده و به نام قرداد الجزیره یکی از بهترین تاکتیکهای مذاکره در دنیا شناخته شد.
بعد از رفتن شاهنشاه از ایران اولین کاری که صدام کرد پاره کردن این قرداد الجزیره و حمله به ایران بود.