نعش این شهید عزیز، روی دست ما مانده ست
جشنواره های تئاتری که میعادگاه دانشجویان است شاید تا کنون تنها صورت موجه تئاتر جشنواره ای به شمار می رفته است. اما اکنون کسانی از دانشجویان و دوستانمان میانمان نیستند. اکنون ما دانشجویان تئاتری و فارغ التحصیلان اخیر و به طور کلی واجدین شرایط شرکت در سیزدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهیان کشور، ما آماتورها، عزادار یعقوب براویه هستیم. اکنون ما نمی توانیم بر خون او و دیگر دوستانمان هیچ جشنی را -یا حتی مشابهش:جشنواره ای- بر پا کنیم. نمی توانیم در هیچ بخشی برنده ی جایزه ای باشیم که شاید یعقوب می برد. نمی توانیم صحنه ای را بچینیم که کسانمان در زندانها شاهدش نیستند. نمی توانیم صحنه چین جشنی باشیم که می ترسیم ما را به «صحنه چین» یک «نمایشواره ی تلخ» تبدیل کند. ما می ترسیم. و اعتراف می کنیم که می ترسیم؛ می ترسیم از آن که زکات حضورمان در جشنواره ی تئاتر را به هنگام عزا، به یک دستبند نشان دادن و پوشیدن یک تی شرت تقلیل دهیم بی آن که ذره ای از راستگویی و شهامت در متن اجرایمان باقی گذاشته باشند و بدین ترتیب پا بر خون گذاشته باشیم. می ترسیم از این که شرکت کنیم و صدایمان را در هزار بازبینی و بازخوانی بی صدا کرده باشند و تنها حق داشته باشیم عقیم و سترون بر صحنه بازیگر نمایش «در انتظار گودو» باشیم. از آن بدتر می ترسیم که تا آن زمان «در انتظار گودو» هم ممنوع شده باشد.
می گویند «بکت» در تمام عمرش تنها یک نمایشنامه را به کسی تقدیم کرده است. راست و دروغش اصلا اینجا و اکنون برایمان مهم نیست. آن نمایشنامه به «واتسلاو هاول» تقدیم شد به هنگامی که او در بند و زندان بود. و هاول از نخستین کسانی بود که صدای تلخ سکوت ما را در این جهان شنید و صدایش را به صدایمان رساند. می ترسیم که ما را دچار فرمالیسم انتزاعی پوچی کنند که از آن هیچ صدایی بیرون نمی آید مگر صدای رضایت کارگردان. ما می ترسیم و اعتراف می کنیم که می ترسیم و اعتراف می کنیم که از این اعترافمان دست نخواهیم کشید. می ترسیم که به «فاجعه» تبدیلمان کنند. آری، همان نمایشنامه ای که بکت به هاول تقدیم کرد و نامش «فاجعه» بود. ما می ترسیم مبادا در جشنواره ی تئاتری که به نام ماست به این فاجعه لبخند بزنیم یا بر صحنه ی فاجعه باشیم و ندانسته به هوای جایزه ای حقیر لبخند زده باشیم؛ که صدایمان به خودمان هم نرسد و تنها به رقصنده ی جایزه بگیری تبدیل شده باشیم در هنگامی که نمی توانیم شادیش را با یعقوب و ندا و سهراب، با دربندان، با مادران خونین دل، با افسردگان این روزها که شاید هرگز نگویند و ندانیم چه بر آنان رفته، تقسیم کنیم.
از همین ترس است که در جشنواره تئاتر دانشگاهیان امسال شرکت نمی کنیم و از برگزار کنندگان محترمش که در دلمان دوستانمان هستند (تو بگو به دوستی به بازیمان نگیرند) می خواهیم که از برگزاری امسالش بگذرند. ما دانشجویان تئاتر از دیگر اهالی تئاتر نیز می خواهیم که امسال را سال عزای تئاتر بدانند و در هیچ جشن و جشنواره دیگری شرکت نکنند و به ترسشان از تبدیل شدن به آنچه نیستند با افتخار اعتراف کنند.
ما دانشجویان تئاتر در عزای تمام دانشجویان زود رفته مان نشسته ایم و چه بسا در عزای نفس «دانش». پس امسال در هیچ سمتی (از بازیگر و مدیر صحنه و کارگردان و نویسنده و طراح و غیره) در جشنواره ی تئاتر دانشگاهی شرکت نمی کنیم بدون این که یک لحظه تمرین هایمان را تعطیل کنیم. آری از پا نیز نمی نشینیم. خموده و افسرده نمی مانیم و آه نمی کشیم. یک روز گفتیم «آری» و اکنون می گوییم «نه». و هر بار پای انتخابمان که برآمده از اندیشه مان است می ایستیم. ما به خودمان، دوستانمان، مربیان و استادانمان، همکارانمان و مردممان ثابت می کنیم که همه جا صحنه است و هنرمند درتمام عمرش یک هنرمند می ماند و گهگاه آنکه با بوق و کرنا به فرموده بر صحنه های مجلل باقی می ماند، ماندنش از بی هنری است. هر جا صحنه هست دوستان، صحنه گردانی نیز هست. این را ما در این ماهها خوب فهمیده ایم. امسال ما تنها در صحنه هایی شرکت می کنیم که صحنه گردانش خودمان باشیم. سالنهای تمرین را ترک نمی کنیم و همان متون را که برای جشنواره می خواستیم آماده کنیم بدون جشنواره، برای تماشاگر آماده می کنیم و راهی خواهیم یافت که بدون جشن گرفتن در سال عزا تماشاگر را به پای کارمان بکشانیم و بنشانیم، هرچند اندک باشند. تنها متونی را بر صحنه می بریم که صدایش در زیر تیغ هزار بازخوانی و بازبینی، بی صدا و پوچ نشده باشد. این بزرگترین فرصت ماست که این درس را بیازماییم که تئاتر هر جا که بازیگری و تماشاگری باشد امکان پذیر است.
ما نمایشگریم. اما از آنجا که بدین امر اعتراف می کنیم دروغگو نیستیم. نمایشهایمان بازنموده و وانموده است. اما از آنجا که با گذاشتن نام تئاتر بر آن بر بازنموده بودنش اعتراف می کنیم «صحنه چین» منافع هیچکس نیستیم و نخواهیم شد. بر ماست که از این پس راهی بیابیم که هر متر مربعی را که می شناسیم به صحنه ی تئاتر تبدیل کنیم تا ندایمان را به صدای رنج دیدگانمان نزدیک کنیم. ما بی تماشاگر نخواهیم ماند، زیرا تئاتر بدون جشنواره و با جشنواره همیشه با ماست. فرصت آنست که تئاتر در ما باشد نه در مدیریت دولتی تئاتر و هر وجب از جهان خدا، صحنه اش؛ نه صحنه ای که هزار مسّاح نامحرم مترش کرده باشند، پیش از آن که ما و تماشاگر که موجود از حضور همیم و معنایمان را از محرمیت حضور یکدیگر می گیریم بر آن در پیشگاه یکدیگر قرار گرفته باشیم. بر ماست که تماشاگرمان را خودمان بیابیم، زیرا ما به او برای تئاتر شدن بازی هایمان احتیاج داریم و نه به جشنواره ها.
پس از دوستانی که همپای ما عزادارند می خواهیم که در سال عزا در هیچ بخشی از این جشنواره شرکت نکنند و از مربیانی که حق را از ناحق باز می شناسند می خواهیم که داور و بازبین و بازخوان این جشنواره نشوند و طفره روند و از دیگر تئاتریان می خواهیم که بدون این که از حق خود برای حضور بر صحنه ی تئاتر لحظها ی دست بکشند، دست کم برای همین امسال که همه در ماتم عزیزانمان هستیم و کارگردانان ناخوانده ای صحنه را چیده اند، از حضور در تمام جشنها و جشنوارهه ای تئاتر صرف نظر کنند و همچنان – چنان که پیش از این نیز بوده اند – پاسدار راستی و راستگویی باشند.
ما می ترسیم، زیرا گمان داریم ممکن است هر قدممان به سوی جوایز جشنواره ها، هر قدم به سوی شادمانی و جشن و جشنواره را بر خونی گذاشته باشیم. پس امسال ما نیز مانند یعقوب براویه در جشنواره تئاتر دانشگاهیان ایران شرکت نخواهیم کرد.
دوستانِ تئاتری، این نامه احتیاج به امضا ندارد. به جای امضای این بیانیه، در صورت موافقت با محتوای آن، به آن عمل کنید و آن را تکثیر کرده، (یا از هر طریق دیگر که می شناسید) به دست همکارانتان، همکلاسی هایتان، استادانتان، دانشجویانتان و هر تئاتری ای که می شناسید، برسانید.