بسیار گفته اند و بسیار نوشته اند که رضا شاه که بود و چه کارهائی کرد. از سازندگی ایرانی نوین نوشتند و از خدماتش به ملت ایران گفتند. از ایجاد امنیت از شرً شروران و تجزیه طلبان و مزدوران اجنبی نوشتند و گفتند که چگونه او دانشگاه تهران را بنا نمود و نهضت پیکار با بیسوادی را پایه گذارد. از ساختمان راهها و پلها و تونلها و از ایجاد راه آهن سراسری فقط با یکقران مالیات بر قند و شکر برای ما گفتند و از بنای کارخانجات و مؤسسات صنعتی برای ما نوشتند. از بنیان دادگستری نوین بجای دادگاههای شرع و آخوندسالار برای ما گفتند و شنیدیم که چگونه از تل خاکستری در استعمار شرق و غرب و شمال و جنوب، کشوری ساخت آباد و آزاد و پیشرو. بله، بسیار گفته اند و ما شنیدیم و بسیاری نوشته اند و ما خواندیم که چگونه زنان آزادۀ ایرانی را از اسارت و بردگی رهانید، همانگونه که کورش، شاهنشاه هخامنشی، بابلیان را از اسارت و بردگی رهانید.
ولی رضا شاه کبیر که بود؟
آیا او تنها یک مرد بود؟
آیا او تنها یک مرد ایرانی بود که دلش به حال میهن و ملتش که در آتش فقر و ظلم و جور بیوطنان و اربابان خارجیشان سوخته بود، یا اینکه او یک سرباز ساده بود که پرچم برقراری استقلال و یکپارچگی میهن بهتر از جانش را بر افراشته بود؟
میدانید او که بود؟
او را با نام های گوناگون نامیده اند.
هنگامی که در ۲۴ اسفندماه ۱۲۵۶ در دهکدۀ الاشت سوادکوه چشم به این دنیا گشود، پدرش، عباسعلی خان معروف به دادش بیک، یاور فوج سوادکوه و نوشا فرین مادر مهربانش او را رضا نام نهادند.
اما دشمنان قسم خورده اش که زهر تیغ بی امانش را چشیده بودند، او را رضا قلدر و رضا خان نامیدند و هنوز هم با ترسی که برجان بازماندگان ملعونشان از نام بزرگ او بجا مانده وی را با همین نامها مینامند، که گویا در مغز کوچکشان میخواهند به خود قوت قلبی داده باشند.
آخرین پادشاه قاجار با احترام به لیاقت و شجاعت و جسارتش اورا که به درجۀ میرپنجۀ ارتش ایران مفتخر بود به مقام سردار سپه ارتقاء داد و او را حضرت اشرف عنوان نمود.
«حضرت اشرف سردار سپه» بسبب لیاقت و کفایتش از سوی ملت ایران به عنوان «اعلیحضرت همایونی رضا شاه پهلوی» مخاطب قرار گرفت و سلطنت ایران را که موهبتی است الهی به ایشان تفویض نمودند و آنگاه در مدت زمان کوتاه شانزده سال سکان کشتی ایرانزمین را در کف با کفایتش گرفت و ایران ما را، ایران من و توی ایرانی را از میان امواج متلاطم بسوی ساحل ثبات و امنیت هدایت نمود.
ولی واقعاً او که بود؟
او که بود که در شرایطی که نه از رادیو وتلویزیون خبری بود و نه از اینترنت و ماهواره که آنهمه روشن بینی و فضیلت داشت بی آنکه مدرسه ای را تمام کرده باشد و القاب پر تمطراق مجازی دکتر و مهندس و پرفسور را یدک بکشد؟
در اسلام میگویند که «پیغمبر» باید «امی» باشد، یعنی اینکه بدون درس گرفتن صاحب سواد باشد.
پس با این تفصیر، آیا این فرزند مازندران را نمیتوان بر پایۀ اسلام «امی» خواندش و چون «امی» بود پس بی تردید خود «پیغمبری» بود که برای ملت ایران فرستاده شده بود تا ما را از لجنزار نکبت و فلاکت و جهل و خرافات نجات دهد.
همانگونه که در قران اسلام آمده، پیغمبران حقیقی با زبان مردمان خودشان سخن میگویند، پس مگر نه آنکه وی با زبان پاک ملت ایران سخن میگفت و دلش تنها بخاطر میهن میطپید و چون او را همچون گلی از گلدان کندند، پژمرده شد و چشم از جهان فرو بست؟ آیا نه اینکه او واقعاً پیغمبری بود از سوی پروردگار؟
برای من مهم نیست که شما او را چه بنامید.
با احترام به وی بنگرید و یا از روی چرکینگی دلتان و مزدورصفتی با بی احترامی از او سخن بگوئید.
او برای من ایرانی که عشق میهن تنها نیروی زندگانی برای من است، بقول مادرم که او را «شاه بابا» مینامید، من هم او را با تمام عشقم «شاه بابا» مینامم.
«شاه بابای» خوبی که برای من و خواهران و برادرانم خانه ای ساخت که به آن افتخار میکردیم چونکه او به آن خانه افتخار میکرد. به ذره ذره های خاکش افتخار میکرد. به قطره قطره های آبهای دریاها و دریاچه ها و رودخانه ها و حتی کوچکترین جویبارهایش افتخار میکرد. به کهن فرهنگ پر غرورش به حافظ و سعدی و شاهنامۀ فردوسی اش افتخار میکرد و چون پس از یکهزار سال در سال ۱۳۱۳ خورشیدی برای استاد طوس آرامگاه و یادبودی را پایه نهاد در روز افتتاح این یادواره این چنین گفت: «بسیار مسروریم از اینکه با پیش آمدن جشن هزارۀ فردوسی موفق میشویم که وسائل انجام یکی از آرزوهای دیرین ملی ایران را فراهم آوریم و با ایجاد این بنا، درجۀ قدردانی خود و حق شناسی ملت ایران را ابراز نمائیم…»
آری، او نه تنها برای من نماد عشق به ایرانزمین و میهن پرستی است. او نه تنها به چشم هم میهنان پاک سرشتم که به وی در تاریخ ۳۱ خردادماه ۱۳۲۸ به وی لقب «کبیر» را دادند، «اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی رضا شاه کبیر» است، او «شاه بابای ایران» است.
شاه بابا با یاد تو و به یاد تو روحت شاد و یادت همیشه زنده باد.
تا کور شود دیدۀ بیگانه پرستان